شهید بابایی پور لنگرودی در سال 1336در شهرستان لنگرود در خانواده ای مؤمن و متعهد پا به عرصه وجود گذاشت.
شهید بابایی پور از دوران طفولیت طعم تلخ یتیمی را چشید و در دامن پر مهر مادر مکرمه اش پرورش یافت و وارد مدرسه شد و مقاطع تحصیلی را یکی پس از دیگری با موفقیت سپری کرد و همزمان با تحصیل به کار گری می پرداخت تا با دسترنج خود کمی از آلام و دردها و خستگی های مادرش بکاهد و در ﺗﺄمین معاش خانواده کمک خرجش شود .
او بسیار مؤدب و مردم دوست و با تقوا بود.علاقه ی وافری به فهم و درک عمیق علوم دینی داشت و در کنار تعلیم و تعلم از تزکیه و خود سازی غافل نمی شد و به قرآن و تلاوت آن بسیار عشق می ورزید و انس او با کلام الهی سبب شده بود که از رذایل اخلاقی بدور بماند و این امر باعث محبو بیت او در بین دوست و آشنایان و بستگان وی می شد و به عنوان یک الگو مورد توجه ی دیگران بود. علاقه مندی وی برای ارتقاء سطح بینش علمی و بهره مندی کافی از قانون باعث شد در کنکور سراسری شرکت و در رشته ی حقوق در دانشگاه تهران پذیرفته شود و بدینسان تحصیلات دانشگاهی خود را آغاز نمود . ورود به دانشگاه سبب شد وسعت دیدش فراتر و با افکار و اندیشه های حضرت امام خمینی(ره) آشنا شود. او که سختی ها مشکلات مردم را در اثر تضاد فاحش طبقاتی حاصل از حکومت شاهنشاهی از نزدیک مشاهده و لمس می کرد برای رهایی مردم ستم دیده به صفوف مبارزین پیوست .
شجاعت و بی باکی او چنان زیاد بود که همزمان با تظاهرات علیه حکومت در خیابانها ی اصلی شهرستان لنگرود جلوی ماشین های عبوری را می گرفت و می گفت شعار مرگ بر شاه را بدهند تا بتوانند عبور کنند.
وی در 10/10/57 همراه با دیگر مردم لنگرود در تظاهرات ضد شاهنشاهی شرکت نمود و از سوی ﻤﺄمورین شهر بانی به مردم هجوم آورده شد و ﻤﺄمورین اقدام به تیر اندازی و تعقیب مسببین تظاهرات پرداختند و شهید بابایی پور نیز از غضب ﻤﺄمورین در امان نبود و در حلیکه از دست آنها گریخته و در زیر زمین خانه ای پناه برده بود محل اختفای او کشف و با شلیک تیر به لگن او،در اثر خون ریزی شدید به لقاءالله پیوست .
بدانید حق همیشه پیروز است،حال ،باطل به هر شکلی که می خواهد ظاهر شود، مهم نیست! پس اگر ادعای حقانیت داریم، نباید هیچ گونه بیمی به خود راه دهیم و با شعار (نصر من ا... و فتح قریب)که از عمق دل زبانه می کشد، پیش برویم تا بر دژخیمان و دیوصفتان فائق شویم !
شهید بابایی پور لنگرودی احترام زاید الوصفی به اعضاء خانواده می گذاشت . بدان گونه که الگویی بسیار حساس و موثر برای سایر اعضاء بود. علاقه ی وافری به فهم و درک عمیق علوم معنوی داشت. در کنار تعلیم و تعلم از تزکیه و خودسازی غافل نمی شد. روحیه ظلم ستیز و انقلابی داشت و از رنج مردم بسیار دردمند می شد. پاسدار قرآن و انقلاب و مدافع عزت و شرف اسلام بود. محمد رضا، روحی بلند و قلبی سرشار از محبت داشت، تا آنجا که می توانست به مردم خدمت می کرد. شور و عشق به ولایت، باعث می شد تا در هر محیطی که مساعد بود برای شکوفایی و استقرار اسلام ناب محمدی فعالیت نماید. او، به دور از غیبت و رذایل اخلاقی بود و همین امر، محبوبیت او را در بین آشنایان بیشتر می ساخت. فعال بودن و تعصب ایشان در رفع نیازهای زندگی بیانگر آن بود که هیچ گاه نمی خواست دست نیاز به سوی کسی دراز کند.
يك روز صبح، مهيّا شديم تا با محمّدرضا به خيابانها رفته و به صف مبارزان انقلابي ملحق شويم. هنوز فضاي حاكم در جامعه مسموم بود و به شناساندن راه خدا نياز داشت. هنگامي كه ما از در منزل خارج مي شديم، يكي از همسايه ها ما را ديد و با لبخندي تلخ رو به ما كرد و گفت: كجا مي رويد و هدفتان چيست؟ ناگهان شهيد محمدرضا كه سخت از برخورد آن خانم متأثر شده بود گفت: ما مي رويم تا حقانيّت مردم، امام و انقلاب را ثابت كنيم و بدان كه اگر در اين راه شهيد شديم، اين روزها را به ياد خواهيد آورد و اگر هم شهيد نشديم، اين روزها را به يادتان مي آورم كه چگونه با چنگ و دندان نگذاشتيم، درخت اسلام و انقلاب را بخشكانند. سپس رفتيم تا خود را به ساير برادران و خواهران مبارز برسانيم. به دليل فشارهاي زيادي كه از سوي رژيم براي سركوبي مبارزان و انقلابيون ديده مي شد، زودتر به خانه آمديم تا بعداز ظهر مجدّداً در تظاهرات حضور يابيم. بعد از ظهر همان روز آماده شديم تا به اتفاق شهيد محمدرضا به تظاهرات برويم. هنگامي كه از منزل خارج شديم همان خانمي كه صبح آن روز با طعنه با ما برخورد كرده بود، جلوي در، منتظر ما بود. تا ما را ديد جلو آمد و گفت: من نيز مي خواهم با شما بيايم. بعد از رفتن شما به حرفهاي برادرتان محمدرضا خوب فكر كردم و فهميدم كه اگر امروز از اين مهم غفلت كنم، فردا حتماً پشيمان خواهم شد. سپس به اتّفاق هم به ساير دوستان انقلابي پيوستيم. آن قدر شور وصف ناپذيري براي حضور در تظاهرات و ايفاي نقش در وجود آن خانم ايجاد شده بود كه با شهيد بابايي پور جلوي مردم و ماشينها را در خيابان مي گرفتند و مي گفتند: اوّل بگوييد مرگ بر شاه و بعد برويد!
” نقل از خواهر شهيد “
جـــــزئیــــات شـــــهادت
تـاریخ شـهادت :
1357/10/10
مـحل شـهادت :
لنگرود
عـملیـات :
تعقیب مامورین شهربانی
نـحوه شـهادت :
اصابت گلوله
مــــحل مـــــزار :
گلزار شهدای لنگرود
درصورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید