در صورت مغایرت اطلاعات شهید، مراتب را اعلام فرمایید باسپاس
اطــــلاعــــات فــــردی شــــهید
نـــــام :
شاهرخ
نـــــام خـــــانوادگـــــی :
آریه بندان
نـــــام پـــــدر :
ناصر
تـــــاریخ تـــــولـــــد :
1344/05/10
مـــــحل تـــــولـــــد :
تبریز
ســـــن :
21
دانشــجـوی :
تبریز
رشــــته تحصــــیلی :
مهندسی عمران
وضـــــعیت تــــاهــــل :
مجرد
تـعـــداد فـــرزنـد :
0
دســـــته اعـــــزامـــــی :
سپاه
مســــئولــــیت :
خدمه خمپاره 81

شهید شاهرخ آریه بندان در خانواده ای آگاه ، متقی و با علم و ایمان در شهر تبریز در تاریخ 10/5/1344 دیده به جهان گشود و تحت تربیت مادری مومنه که خود به شغل معلمی مشغول بوده تربیت یافت و رسم گذشت و ایثار و فداکاری را از پدری مهربان آموخت. خانواده شهید از جمله افرادی بودند که در پیشبرد و پیروزی انقلاب همگام با دیگر اقشار جامعه نقش ویژه ای داشتند. شهید شاهرخ آریه بندان در سن 5 سالگی مادرش را از دست داد و از آغوش گرم مادر محروم شد مادری که هر بار او را در آغوش می¬گرفت قلبش از ضربان مادر از هیجان سبز و سبزتر می¬شد. مادری که هر بار به نماز می¬ایستاد شاهرخ را کنار خود نگه می¬داشت و پس از هر نماز چادر نمازش را دور او خیمه می-زد و او را در آغوش سخت می¬فشرد و در گوشهایش آیت الکرسی را تلاوت می¬کرد. پدر با صبوری و مهربانانه تنها فرزندان خود را با عشق و صمیمیت و بزرگی بزرگ کرد و درس انسانیت جوانمردی و کرامت و عشق به دین و حقیقت و عشق به خدا را به آنها آموخت. سالها گذشت تا شاهرخ غم بی مادری را فراموش کند و غبار غم و اندوه از چهره اش رخت بر بندد. اگر چه دراین سالها هر گاه دلش برای مادر تنگ می¬شد. به سجاده و چادر نماز مادر پناه می¬برد و ساعت ها به بوییدن سجاده که بوی پیشانی مادر را می¬داد و چادری که عطر مهربانی های مادر را می¬داد مشغول می¬شد. یک روز از پدر سوال کرد چرا مادر اینقدر زود از پیش ما رفت؟ پدر نگاهی مهربانانه به او انداخت و او را سخت در آغوش فشرد و گفت : بعضی چیزها را فقط خدا می¬داند! فقط خودش، فقط خدا.... شهید شاهرخ دوران ابتدایی را در محله درکه تهران گذراند از هوش و استعداد فوق العاده ای برخورد بود روح آرام و ملکوتی او از دوران کودکی در زلال اذان و نماز تطهیر یافت و از همان اوان کودکی به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسمات دینی او نیز به این گونه مجالس علاقه مند شد و عشق خدمت گذاری به آستان مقدس حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام در عمق وجودش ریشه دوانید و با کلام خدا انس یافت، هرگاه که پدر پس از هر نماز آیات الهی را در خانه تلاوت می¬نمود او آرام در کنار پدر می¬نشست و با نگاههای معصومانه به آیات قرآن و زمزمه آیات همراه پدر جان او را صیقل می¬داد و او را هرچه بیشتر به سوی دین و معنویت سوق می¬داد. پدر به تنهایی فرزند خود را با کرامت و محبت بزرگ کرد، شاهرخ که به سن 10 سالگی رسید پدر جهت راه اندازی کارخانه کالباس راهی کردستان شد و به همراه فرزندش در آنجا اقامت گزید. رشد و نمو شاهرخ در کردستان درکنار مردمان سلحشور و غیور کرد از او انسانی والا، شجاع و دلیر ساخت و در همان جا بود که هرگاه کنار پدر می¬نشست مثل یک مرد بالغ و عاقل با او صحبت می¬کرد. روزی از پدر سوال کرد چرا به کردستان آمدیم؟ می¬توانیم اینکار را در همان تهران انجام بدهیم! پدر به او گفت: شرف یک مرد دراین است که برای خانواده رفاه، آسایش و امنیت ایجاد کند. شرف یک مرد در این است که دستش را به سوی نا اهل دراز نکند . او بلافاصله از پدر سوال کرد شرف یعنی چه؟ پدر گفت یعنی آبرو داشتن، احترام داشتن،مواظب ناموس بودن، با بزرگی و کرامت زندگی کردن و شاهرخ با سرحرفهای پدر را تایید می¬کرد. وامروز بعد از سالها که از آن خاطرات گذشته، مرور آن خاطرات جانم را لبریز از یاد تو می¬کند. شاهرخ عزیز! تویی که به سرچشمه خورشید جاودانه دست یافته¬ای، آفرین بر تو که با گامهای بلند این چنین مایه افتخار شدی. آفرین بر پرواز عاشقانه ات که این چنین ماندگار شد. پس از چند سال بی مادری، پدر با زنی محترم و مهربان از خانواده ای با اصالت ازدواج کرد و دوباره چراغ مهر مادری در فضای پر شور خانه روشن گردید. مادر جدید بیش از هر چیزی به فراگیری علم و دانش و نماز و مناجات بچه ها اهمیت می¬داد و اصرار داشت که بچه ها باید این دو را با هم بیاموزند و رشد یابند و این دو بال برای پرواز هست و شاهرخ چه زیبا این درس را آموخت چنان با قرآن انس داشت و چنان زیبا تلاوت می¬نمود که هیچگاه در انجام فرایض در او سستی نمی¬دیدیم و در فراگیری علم سرآمد خانواده بود او دوران ابتدایی و راهنمایی را با همت و کوشش فراوان با نمرات بسیار بالا در سنندج به خوبی گذراند. شاهرخ در رشته تجربی وارد دبیرستان شد در مقطع دبیرستان او به همراه برادرش شهرام در کلاس های عقیدتی سیاسی مسجد محل حضور فعالانه ای داشت. در این دوره بود که شهید با هم نشینی با عزیزان سپاهی و بسیاری از بزرگان که سرچشمه اصلی تفکر آنها حقیقت ، معرفت و قرب به خداوند بود آشنا شد و من شاهد بودم که حریصانه کلام و گفتار و نوشتار امام را با جان خویش پیوند می¬دهد. و در کارخانه نیز کمک چشم گیری می¬کرد. در این ایام بود که کردستان دستخوش نا امنی شد و ضد انقلاب به سرکردگی استکبار، سنندج و شهرهای دیگر را نا امن نمودند و مدارس به مدت یک سال تعطیل شد ترورهای متعدد در سطح شهر سنندج انجام گرفت پدر و برادرم نیز مورد تهدید ضد انقلاب قرارگرفته بودند. در این ایام بود که برادرم با مسیح کردستان ، سردار شهید محمد بروجردی آشنا گردید. آن شهید ارتباط بسیار صمیمی با پدرم داشت و اکثرا به اتفاق دوستان خود به منزل می¬آمدند و من شاهد بودم که برادرم تمام حرکات و سکنات شهید را زیر نظر دارد و شدیدا به ایشان احترام می¬گذاشت و چقدر تحت تاثیر ایشان قرار گرفت یک شب ضد انقلاب به دلیل ارتباط پدرم با سپاه به ویژه شهید محمد بروجردی و حاج آقا حیدری از دوستان نزدیک شهید بروجردی به منزل ما حمله کردند و اگر پیشمرگان کرد به موقع نرسیده بودند پدرم به شهادت می¬رسید همانند افراد دیگری که آن شب به شهادت رسیدند. شهید بروجردی و بزرگان استان از پدرم خواستند که شهر سنندج را ترک کند و پدرم علیرغم میل باطنی خود و مقاومتی که در مقابل تهدیدات و حمله ای که به خانه مان شد، مجبور به هجرت دوباره به تهران شد تا خانواده ودیگر موضوعات و درگیریهای ضد انقلاب به تحصیل بچه ها که یک سال به تعویق افتاده بود بیش از این لطمه نزند. به مدت دو سال در تهران ماندگار شدیم و پس از آن به شهر آستارا عزیمت کردیم. پدر در این شهر کارخانه دیگری احداث نمود. شهید سال چهارم دبیرستان را در شهر آستارا به اتمام رساند و در مسجد محل با دوستان خوبی آشنا شد. در آنجا اقدام به تشکیل انجمن اسلامی نمود که در راه شناخت انقلاب اسلامی و روشن نمودن افکار جوانان نقش فعالانه داشته باشند و درسها و نکات اخلاقی را که از دریای پر گوهر دین رسول خدا آموخته بودند با کردار پسندیده خویش در جامعه متجلی سازند. برای جذب هر چه بیشتر جوانان به سوی سنگر مسجد و آگاه ساختن اقشار جامعه به مسائل عقیدتی و انقلابی و امر به معروف و نهی از منکر کوشش فراوان داشتند. این گروه از دوستان، مخلص ترین جوانان انقلابی و فداییان ولایت شهر خود بودند و فضای بسیار صمیمی و برادرانه¬ای در بینشان حاکم بود و شهید شاهرخ با نیکی و محبت از همه دوستانش به بزرگی یاد می¬کرد از جمله شهیدان بزرگوار عباس نجف یار و آقای فرهاد دلق پوش که ارادت بسیار زیادی به این دو عزیز بزرگوار داشت که در واقع همین دو دوست در عملیات کربلای 2 شاهد به شهادت رسیدن شاهرخ بودند.

       

جـــــزئیــــات شـــــهادت
تـاریخ شـهادت :
1365/06/10
مـحل شـهادت :
حاج عمران
عـملیـات :
کربلای 2
نـحوه شـهادت :
اصابت ترکش
مــــحل مـــــزار :
گلزار شهدای آستارا
درصورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

اطلاعات شهدا

  • این فیلد برای اعتبار سنجی است و باید بدون تغییر باقی بماند .
تـصویر مـزار
grave shahid