شهید دکتر نورالله میرزائی پور در سال 1338 در خانواده ای مسلمان و متدین به دین مبین اسلام ساکن شهرستان لوشان پا به عرصه وجود گذاشت . پدر وی به شغل کشاورزی اشتغال داشت و نورالله در دامنه ای خرم و سر سبز زیبا دوران کودکی را سپری کرد و جهت کسب تحصیل علم و دانش راهی مدرسه شد و تحصیلات ابتدایی تا دبیرستان را با موفقیت چشمگیری پشت سر گذاشت و بلافاصه در آزمون کنکورسراسری نیز شرکت و در دو رشته پزشکی و مهندس یپتروشیمی پذیرفته شد . ایشان با تدبیر و آینده نگری جهت رسیدن به فیض بیشتر رشته پزشکی را پذیرفت و در دانشگاه تهران مشغول تحصیل گردید و معتقد بود که در حکومت جور و ستم پهلوی در رشته پزشکی بهتر می تواند برای رضای خدا ، تلاش و کار و خدمت به بندگان خدا نماید . نورالله از نه سالگی کلام الله مجید را فرا گرفت و علاقه وافری به تلاوت قرآن مجید داشت و انس با قرآن چنان تاثیر عمیقی بر روح و جسمش گذاشته بود که برای زندگی هفتگی اش خود بخود ناظر اعمالش می گردید وپایان هر هفته به بررسی عملکرد خویش می پرداخت و در صدد رفع نقاط ضعفش بر می آمد و همواره خدا را گواه و ناظر بر اعمالش می دید و از اوقاتش به بهترین نحو ممکن استفاده می نمود . ایشان در 21 رمضان المبارک سال 57 پس از قیام مردم قم و تبریز اولین کسی بود که بانگ امام خمینی (رض) علیه ظلم حکومت منهوس پهلوی را در مسجد جامع لوشان فریاد کرد و پس از یک ساعت سخنرانی در آن روز توسط ماموران ساواک دستگیر و به رشت منتقل گردید و پس از مدتی آزاد شد . نورالله در دانشگاه نیز بیکار ننشت و به افشاء بیداد حکومت جور پهلوی و روشن گری دانشجویان با اسلام ناب محمدی وشخصیت امام خمینی(رض) همتی وافر گذاشت . نورالله چون شناخت کافی از گروهکهای ملحد چون مجاهدین خلق (منافقین) داشت تمام توانش را جزم کرد و به روشنگری و تبین مبانی اعتقادی آنها برای نسل جوان و نوجوان لوشان پرداخت و بدین سان توانست مانع جذب جوانان به گروهکهای الهادی شود .
نورالله می گفت : همه باید عاشقانه به امام خمینی عشق بورزیم و از تمامی فرامین و دستوراتش اطاعت محض نمائیم و همواره و در هر شرایطی پیرومحض ولایت فقیه باشیم
ایشان معتقد بود انسان باید نفس سرکشش را تنبیه نماید و خود اینکار را با توکل به خداوند و توسل به ائمه هدی (ع) و با عبادات و روزه داری و مطالعه انجام می داد . بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی مسئولیت بسیج مستضعفان شهرستان رودبار را بعهده گرفت و با توجه به مشغله فراوانی که داشت و می بایستی از یک سو برای تدریس در مدارس تهران و از سوی دیگر برای گذراندن طرح دانشگاه اش در بیمارستان های تهران حضور پیدا می کرد اما توانست با توان و همت والایش در سازماندهی و جذب نیروهای جوان و گسترش بسیج در لوشان و اطراف رود بار بصورت شایانی بدرخشد .
با آغاز تهاجم نظامی حکومت بحث علیه میهن اسلامی ایران بر خود واجب دانست به ندای (( هل من ناصر ینصرنی حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) )) که اینکه و در این عصر و زمانه،از حلقوم فرزندش روح الله ؛ به گوش می رسید لبیک گوید و بدینسان به جبهه مالکیه سوسنگرد چادرامدادی بر پا کرد. با وجودیکه پزشک بود و می بایست در بیمارستان اهواز مستقر می شد اما نپذیرفت و خواست تا در نزدیکترین مقر به خط مقدم جبهه باشد تا در کوتاهترین مدت زمان ممکن به مداوای مجروحین بپردازد . ایشان در 12/12/59 در حالیکه بدنبال نجات رزمنده زخمی بود زیر رگبار کاتیوشای صدامیان قرار گرفت و دعوت حق را لبیک گفت و به عرشیان پیوست ، و در میان حزن و اندوه مردم رودبار و لوشان با شکوه فراوان تشیع گشت و در امام زاده حمزه لوشان به خاک سپرده شد . (( روحش شاد و یاد و خاطره اش گرامی باد.))
وصیت نامه شهید دکتر نورالله میرزایی پور- شهرستان رودبار- لوشان
( من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من دیته ما نادیته) ((حدیث قدسی))
(هر کس که مرا طلب کند خواهد یافت و هر کس که مرا بیابد خواهد شناخت و هر کس که مرا بشناسد عاشقم خواهد شد و هر کس که عاشقش کردم او را خواهم کشت و هر کس را که بکشم دیه او بر گردن من خواهد بود و هرکس که دیه اش بر گردن من باشد دیه اش را خواهم پرداخت.)
باری پس از مدت های طولانی جنگ با نفس ،شاید کمی بر او غلبه کرده و درک کردم که مرگ یک واقعیتی زیبا در جریان زندگی یک انسان است. دلم قرص شد که یک روز هم به طور اطمینان سراغ من می آید چه بهتر که مردانه آن را بپذیری و آخرین حربه ای که در آن جا می توانی از اختیار استفاده کنی همین مرگ است .نتیجتاً به این فکر افتادم که اکنون با وضعیت جنگ باید به فکر این باشم که یک وصیت نامه بیشتر چیزهای درونم را منعکس می کند بنویسم تا اگر به درگاه باری تعالی شتافتم شاید و باز بلکه شاید نوری کم سو در میان شعله های فروزان عشق ها و آگاهی های بزرگ دیگر که مردان بزرگ چون محمد(ص)،علی (ع) ،حسین(ع) ،تا امروز افروختند برای یکی از افراد خانواده ام روشن باشد. شاید راه به سمت نور یابند و با حرکت و تلاش موفق به دست یابی به مدارج عالیه انسانی شوند.باری می خواهم بگویم که من معتقد به مبداء و معاد بوده و نبوت ،امامت و عدل خدا وقتی است که سابقه ی اعتقادی جامعه و افراد بزرگی که به آن معتقد بودند من در بودنشان شکی ندارم . ولی یک مطلب را بگویم که این عشق و نور به علت این که من قاصر ،بد بخت ،بیچاره،گنهکار چون حاضر بر ترک بعضی از گناهان نبوده وخلاصه هر وضعی که تصور می شود مجبور به انجام آنها می شوم خیلی خیلی از حقیقت که باید در دل من روشن گردد عقب مانده ام. دلم از این مسئله خیلی درد گرفته حتی در موقع نوشتن این ها از شدت درد دارم می گریم ،بلایی بزرگ تر از این برایم نازل نشد. در این مسئله این که در رابطه با انجام عمل نیز ندارم ولی اصلاً نمی دانم که چه طور می شود، شاید گمان کنم که ختم الله شده ام.
خدایا در این لحظات از تو می خواهم که اگر این بلای مرا درمان نکنی من چه طور طاقت عذاب قیامت را تحمل کنم خدا کمکم کن.
بله برادر یا خواهری که این سطور را می خوانی ،من تا کنون آن طور که باید و شاید دست به حقیقت نیافته ام که در دلم سنگین شده تا با آن آرامش قلب پیدا کنم و حتی بعضی یافته ها را نیز عمل نمی کنم یک گناه مهلک من انجام گناه کبیره است.
خدایا خودت می دانی که من این را برای زنده بودن نمی نویسم. ولی خدایا می خواهم دردها و رنج هایم را بنویسم شاید هم اشتباه می کنم که این طور می نویسم .خدایا خودت کمک کن. خلاصه اگر زنده ماندم می روم و می روم و می روم دنبال حقیقت اگر هم ... مردم خلاصه نمی دانم تکلیف من چه خواهد شد.
من و برادرم نور الله در شب 23/11/1359 به منزل خواهزمان رفته بودیم . تا ساعت 5/2 شب به بحث درباره مسائل مختلف پرداختیم. هنگام خوابیدن نورالله مرا وا داشت که با هم وضو بگیریم و سپس بخوابیم. من که تا آن شب با وضو نخوابیده بودم ، برایم شب به یاد ماندنی بود.
“نقل از برادر شهید“
در سال 57 نور الله و چند تن از انقلابیون،برای روشنگری ماهیت پلید اجانب خائن به دین و کشور در مسجد جامع لوشان رفته و پس از خواندن بیانیه ای از فرمایشات امام خمینی (ره) با صدایی بلند و رسا بانگ مرگ بر شاه و درود بر خمینی سر دادند. شهید نورالله اولین کسی بود که در آن زمان توانست با قدرت و ایمان و شهامت تحسین برانگیزش ،این شعارها را بر زبان آورد . در همین بین، مزدوران رژیم داخل مسجد شدند و نورالله و سایر دوستانش از معرکه گریختند .تعدادی از همراهان نورالله به دامنه کوهها رفته تا از تیر رس مأموران ساواک در امان باشند،بعد از شناسایی مبارزان انقلابی بعد از ظهر همان روز از سوی پاسگاه شهر لوشان به منزل ما آمدند .حضور نورالله را در منزل جویا شدند! در همین فاصله خود نورالله با لباس منزل،جلوی در حاضر شد و گفت:با من کار دارید؟ مأموران گفتند: آری،شما بازداشت هستید شهید نورالله بدون آن که هراس به خود راه دهد ،گفت: بگذارید،لباسهایم را بپوشم تا با شما بیایم .هنگام خارج شدن از منزل مأموران دستبندی بیرون آوردند تا به دستان نورالله بزنند ولی ایشان امتناع نموده و گفتند: احتیاجی نیست،خودم با شما خواهم آمد و به کاری که کرده ام ایمان دارم و از هیچ چیز نمی ترسم.
“نقل از برادر شهید”
من نورالله میرزایی پور با کمال صراحت و روشن نوشته ها این دفتر را تأ ئید می کنم و در تاریخ مزبور به آن معتقد بوده ام.
من به خدا معتقدم که به دنیا آوردنم و رفتنم به علت وجود او بوده.
به پیامبر اسلام تا حال معتقدم که برای این که او را بیشتر در یابم باید یک سری مطالعات راجع به شخصیت او بکنم.
من معتقدم که زندگی یک راهی دارد یک چیزی را باید در دوران زندگی به دست بیاوری که این نوشته راه آینده ات باشد.
با کسانی که این چنین هستند متشکل شوید علیه همه ی چیز هایی که تو را از دست آوردن آن توشه باز می دارد.
کارهایت را در روز باید در دفترچه نوشته و در سر هفته بررسی کنی که در راه هدفت گام برداشته ای یا نه؟
به لغو نپردازی و متّقی باشی.
متواضع باشی.
کار کردن به طور خالصانه برای نمایش و سایر چیزها.
باسمه تعالی – توکل بر خداوند- یک شنبه 22/4/1359سحر بلند شدم نماز خواندم ،خوابیدم، رفتم کتابخانه ،عربی خواندم،قرآن خواندم تا ساعت یک نماز خواندم. غروب افطار کردم و بعد برنامه ی ((الله اکبر)) به مناسبت پیروزی بر کودتاچیان منفور طرفدار آمریکا.بعد کلاس استاد ((حائری شیرازی )) که چه حال داد.انتقادات از خود- 1-خواب زیاد-2- مطالعه نکردن-3-برخورد غلط-4-در افطار اشکال مهم دو لیوان آب طالبی خوردن بود و زیاده روی در غذا،ان شاءالله که با زحمت و اراده این اشکالات را حل کنم،با توکل قرآنی بر حق تعالی.بسمه تعالی – توکل بر خداوند- مورخه ی25/4/1359بارالها! کمک کن تا بتوانم به وسیله این حساب گری ها به طرف تو گام بردارم. ان شاءالله.توکل بر حق تعالی-چهارشنبه مورخ 1/5/1359راجع به جریان کلاس اخلاق. باید نیت را کاملاً مشخص و روشن کنم،ثانیاً باید سعی کنم کارهای بد و خوب را روزی چند تایش را در نظر بگیرم و ببینم که به آن عمل می کنم یا نه، چون عمر مثل باد دارد می رود. وای به حال من اگر فکر جدی نکنم بعد از مرگ به تو وقت نمی دهند .خلاصه فکرت را بکن که چه کار می خواهی بکنی و چه می خواهی بشوی حتماً حتماً .باسمه تعالی – روز پنج شنبه 13/6/1359آیا بی رو در بایستی حاضری که در قبال این مسیرها آن چیز ها را از دست بدهی؟بزرگ ترین آن ها:
دلبستگی به زنده بودن 2- دلبستگی به زندگی راحت 3- داشتن یک تیتر درشت یا درجه علمی بزرگ 4-دلبستگی به تنبلی مثلاً هر روز چهار ساعت خوابیدن؟
و السلام. نورالله میرزایی
نور خدا، نورالله.. سوی خدا عاشقانه پر کشید و رفت، نوراله.. شهیدی از تبار حسین و شاهد زنده دیگری بر مظلومیت سرخمان در تاریخ. او که کسب نو کرده بود و در پی این بود که (یخرجهم – من الظلمات الی النور) (خارج مند انسانها را از ظلمت به سوی نور) او برای نابودی ستم و ظلمت – صدامیان کافر که چتر شومشان را در قسمتی از خاک این امت شهیدپرور گسترده اند به جبهه نبرد حق و باطل رفته بود. بگذارید آنچه که من از او می دانم و می شناسم با شما سخن بگویم، باشد که بهتر شناخته و عظمت رسالت پیام خونش را بیشتر احساس کنیم، از روزهای اول که هفت سال پیش با او آشنا شدم او را جدا از برادران دیدم و شاید آن روزها او را انسانی منزوی می پنداشتم زیرا کمتر در جمع شلوغ او را می دیدم اما بعد از مدتی درک کردم که او از به هدر دادن عمر بیزار است و سخت در پی تلاش برای یافتت راهی بسوی سعادت و به خاطر همین بود که او خود را در جمع خیابانی همیشه غریب احساس می کرد شاید دوستی نمی یافت که درکش کند، یادم هست وقتی دپیلمش را با معدل 57/19 گرفت و در کنکور شرکت کرد نتایجی را که اعلام کرده بودند او در دو جا قبول شده بود، مهندسی شرکت نفت و پزشکی دانشگاه تهران، او در انتخاب یکی از این دو رشته برای ادامه تحصیل نهایت دقت را داشت و عاقبت رشته پزشکی را انتخاب کرد، (وقتی از او سوال می کردند چرا مهندسی شرکن نفت را نپذیرفتی درصورتی که زودتر به نوائی می رسی، پاسخ می داد من در این رژیم ستم و سیستم غلط اقتصادی مملکت نمی توانم مهندس باشم و عده ای کارگر بی چاره زیردست من، می ترسم بخاطر نان خویش نان عده ای محروم را بریده و آنها را استثمار کنم، نه پزشکی را انتخاب می کنم که وابستگی کمتری دارد و در ضمن نجات جان انسانها برایم از لقمه نان چرب پر ارزش تر است).در 21 رمضان پس از قیام قم و تبریز اولین کسی که بانگ خمینی را در مسجد جامع لوشان فریاد کرد او بود که پس از یک ساعت دستگیر و روانه ساواک رشت گردید، او قبل از ورود به دانشگاه با مسائل اسلامی آشنا و با برادران مومن مخفیانه مبارزه می کرد او پس از ورود به دانشگاه فعالیت خود را از کتابخانه دانشگاه و پخش کتاب شروع کرد و در پی یک تلاش مستمر به عنوان نماینده دانشجویان پزشکی انتخاب شد او برای عنوان تلاش نمی کرد و وقتی به شوخی می گفتی دکتر، صورتش برافروخته می شد می گفت من را نوالله صدا کنید. یادم هست قبل از انقلاب فرهنگی یک روز گفت اگر دانشگاه به این وضع باشد درس را رها خواهم کرد، عمر چیزی نیست که اینجور بیخوری در دانشگاهی که نتیجه ندارد هدر دهم. یکی از خصوصیات بارز او خلوص او بود با همه چیز با اخلاص برخورد می کرد، حتی اگر با دشمن، غیر منطقی برخور می کردی ناراحت می شد. او خالصانه برای یافتن راهی به سوی خدا تلاش می کرد و هر کس که با او برخورد می کرد شیفته اخلاص او میشد. من در اینجا می خواهم پرده از مسئله مهمی که در زندگیش رخ داده و شاید حتی خانواده او و بعضی از دوستان او بی خبر هستند بردارم باشد که خلوص او و عظمت روحش و عطش او برای یافتن حقیقت روشن شود. نوراله بعد از پیروزی انقلاب به مدت هشت ماه در سازمان محاهدین خلق بود و ما و دوستان دانشگاهی او نگران زندگی پرتلاش او، اما از آنجا که نوراله تنها وابستگی را درجهت خدا می پذیرفت و این معیارش بود برای تن دادن به گروهها و دسته جات و او هیچوقت برای رسیدن به حقیقتی پیش داوری نداشت پای صحبت هرکسی می نشست و از هرکس چیزی می اموخت، نوالله پس از هشت ماه کار در سازمان مجاهدین خلق دید آن گم شده ای که او به دنبالش بود و آن معبودی که او می خواهد و می جوید در این سازمان نیست برگشت راه دیگری در پیش گرفت و در این راه جدید انسانی را یافت، استوار، خدایی با ایثار، با گذشت و تمامی سرمایه اش تقوا، انسانی سازش ناپذیر و دور از منیتها. او در این راه جدید و در دریای پرتلاطم کشتی امت وقتی ناخدایی را یافت که تنها برای خدا سخن می گوید و تنها برای خدا موضع می گیرد آرام گرفت و ان انسان جز امام امت خمیتی بت شکن نبود. او شیفته امام و براستی پیرو امام بود و بخاطر همین مدت زیادی در لانه جاسوسی با دانشجویان مسلمان پیرو خط امام همگام و همکاری نزدیک نمود.یادم هست وقتی از تهرام می آمد بهش می گفتم تهران چچه خبر است؟ چه کار باید بکنیم؟ می گفت آنچه که امام گفت حتی اگر به ظاهر با نظرم مخالفت داشته باشد تسلیم امامم، اگر گفت بمیر خواهم مرد.یادم هست بعد از پیام امام که گفت مسجد سنگر است این سنگر را حفظ کنید، او به لوشان امد غروب تک تک خانه های برادران زنگ می زد و جمع می کرد و می گفت نماز بفرموده امام در مسجد خوانده می شود نه در خانه. از مسجد به عنوان تجمع برادران و رسیدگی به مشکلات مردم و طرح و برنامه ریزی و تقسیم کار به عنوان یک برنامه مستمر در زندگی او بود اون چون مخلص بود هرکس را که مخلص می دید شیفته او می شد، یک روز که با هم برای آوردن استاد حائری شیرازی برای سخنرانی در انجمن اسلامی معلمان رودبار به تهرام می رفتیم به من گفت در سه ماه درارد و ی که در لویزان بودم خلوص خاصی در استا حائری شیرازی دیدم اگر راننده بخواهد حاضرم راننده ایشان شوم. او از دروغ و تهمت سخت بدش می امد او در رابطه با تهذیب نفس نمیشه گفت نفس سرکش را باید تنبیه کرد او برای تنبیه نفسش اکثر اوقات روزه می گرفت و به خاطر همین بود که به زخم معده دچار شده بود. از سخن های همیشه اون به من این بود که می گفت برای انسان کلمه ای به نام شکست وجود ندارد، زیرا انسانها برای رسیدن به خدا وقتی قدم در راهی می گذارند و بعد می فهمند که در آن خدا نیست آنها شکست نخورده اند راه غیر خدایی دیگری تجربه کرده اند و شناخته اند، پس آنها پیروز هستند و در رابطه قرار گرفتن در سازمان مجاهدین و خارج شدنش می گفت من شکست نخورده ام بلکه پیروزم. بعد از این مسئله بود که در انجمن اسلامی دانشگاه کار خود را بادلگرمی بیشتر شروع نمودو چهارماه پیش بود که مسئولیت بسیج مستضعفان شهرستان رودبار را به عهده گرفته و با همه مشکلات درسی که داشت به همه چیز می رسید. او در کارش نظم داشت و بخاطر همین در یک زمان به مسئولیتهای مختلفی که به عهده او گذاشته می شد به خوبی می داد. در این سه چهار ماه تلاش بی پایان او برای همه دوستان روشن است. مسئولیت بسیج رودبار و سرو سامان دادن به بسیج لوشان و تدرسی در مدارس تهران و رفتن به بیمارستان برای فراگیری هرچه بهتر تخصص از کارهای هفتگی چندماه اخیرش بود. او ختی نماینده دانشجویان پزشکی در بیمارستانها بود. اما از آنجا که او روحی بلد داشت اینها او را راضی نکرد، یک روز پیش من آمد و گفت می خواهم به جبهه بروم، گفتم فکر نمی کنی که این امت به اندیشه تو و تخصص تو نیاز دارد و تو خود یک شهید زنده ای وقتی برای خدا زندگی می کنی؟ گفت نه، می خواهم به جبهه بروم و ببینم پاهایم نمی لرزد، چقدر خدا در قلبم نشسته است، مسئله مرگ برایم آنچانکه که در مغز حل شد در قلب حل گشته یا نه، وقتی چند هفته پیش از جبهه برگشت از او سوال کردم جبهه چه وضعی دارد و چه کار باید کرد، گفت باید دانشگاه افسری برای سپاه پاسداران تاسیس شود تا هرچه زودتر از این عاشقان پاک باخته فرماندهان که بتوانند جنگ را هدایت کنند ساخته شود.نوراله میرزایی چند روزی که در جبهه سوسنگرد بود و زخمی به کمیته پزشکی نیاورده بودند می خواست به قسمت دیگر جبهه که می تواند کار بیشتر بکند برود اما بعد از چند روز که حلمه پدیدتری از سوی ایران شد و زخمی های زیادی را نجات داد در جبهه سوسنگرد باقی ماند. او عاشق شهادت بود و وقتی می دید که زخمیها به درستی و به موقع به کمیته پزشکی نمی رسند ناراحت می شد و بخاطر همین با اینکه کارش در کمیته پزشکی جهاد مستقر در سوسنگرد بود و زخمی ها را به اهواز می اورد او را راضی نمی کرد و همیشه در خط مقدم جبهه زخمیها را از سنگرها زیر رگبار گلوله ها، توپ و تانک خمپاره بیرون می کشید و مورخه 12/12/59 او در سنگر درقسمت مالکیه سوسنگرد در پی نجات زخمی دیگری بود که زیر رگبار کاتوشای صدامیان کافر قرار گرفت و دعوت حق را لبیک گفت.نوراله، ای نور خدا، تو رفتی و در مسجد این سنگر همیشگی تو جایت خالیست. نوراله از عظمت با رسالت پیام خونت بنگر که کمر برادرانت خمیده گشته است، کوچه ها و خیابانهای لوشان و رودبارو ومنجیل در هجر تو ماتم گرفته اند، ای معلم و استاد اخلاق در عمل، یارانت در این وادی تو را فریاد می کنند. نوراله بنگر آن استادی که در لویزان در کلاس درسش بودی امروز در مسجد پیام خون تو را فریاد خواهد کرد. بخدا از رفتن تو کمر ما شکست، شکستن کمر ما نه درد هجر تو و فراق و اندوه توست زیرا که امروز نماز ظهر را در کربلا به امامت حسین به جا آوردی، شکستن کمر ما از پر کردن جای تو و کشیدن مسئولیتی که تو بردوش داشتی می باشد.نوراله تو رفتی ولی هنوز پلاکاردهایی که در شب 22 بهمن نصب کردی بر درختها و دیوارهای لوشان برجاست و یاد تو را زنده می کنند. نوراله عزیز می خواستی بیایی عروسی کنی،ولی قبل از آمدن عروسی کردی و دوستان را خبر نکردی اما بهرحال برادرانت دامادیت را در حجله گاه سنگر خون تبریک می گویند.نورالله تو به عهدی که در خانه شهید نعمتی با پدر او بستی که راه فرزندش را ادامه خواهی داد عمل کردی باشد که امروز برادران این میثاق را در این مسجد با خانواده تو تجدید کنند.نوراله آرزویی که داشتی و همیشه این قلب کوچک تورا می فشرد و تا رسیدن به آن قرار نداشتی رسیدی، شهادت نهایت آرمانت بود و ما امروز شهادتت را به خانواده این تبرکی می گوییم و تسلیت را می گذاریم برادران خود ثابت کنند زیرا تسلیت یک کار عملی است.نوراله تو رفتی اما بدان که یاد تو در قلبمان و تاریخمان همیشه زنده و جاوید است، نوراله به تو بگویم که در شهادت تو سنگدل ترین انسانها گریستند و این خود نویدی است که خون پاک تو مغزهای منجمد جامعه را آب کرده و با حرکت شهادت تو زمینه نابودی صدامیان کافر این دست نشاندگان آمپریالیسم آمریکا فراهم شود، به امید آن روز.والسلام
“نقل از محمود شیری”
جـــــزئیــــات شـــــهادت
تـاریخ شـهادت :
1359/12/12
مـحل شـهادت :
سوسنگرد
عـملیـات :
-
نـحوه شـهادت :
اصابت گلوله راکت
مــــحل مـــــزار :
امامزاده حمزه لوشان
درصورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید