-پاسدار شهید عباس قنبری در سال 1338 در خانواده ای مستضعف و مومن در لولمان از توابع شهرستان رشت دیده به جهان گشود . تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در لولمان و مقطع دبیرستان را در شهرستان رشت با کسب نمرات عالی در رشته ریاضی با احراز معدل 95/19 مقطع دبیرستان را پشت سر گرذاشت . او علاوه بر احراز نمرات عالی موفق شد به ابعاد معنوی خود نیز توجه کافی بکند . شهید قنبری از ابتدای جوانی تا هنگام شهادت اکثر روزهای هفته را در روزه بسر می برد و از این طریق گامهای مؤثری در خودسازی خویش برداشت . وی پساز اخذ دیپلم در آزمون دانشگاه شرکت کرد و در دانشگاه شیراز در رشته اقتصاد پذیرفته و مشغول به تحصیل شد و سالهای اول و دوم و سوم دانشگاه را با موفقیت سپری کرده او در این سالها علاوه بر تحصیل علوم دانشگاهی به صفوف مبارزین علیه حکومت طاغوت پیوست و دامنه فعالیتهای او روز به روز گسترش پیدا می کرد . وی طی سفری که به گیلان و نزد خانواده اش تحت تعقیب ساواک قرار گرفت و با هجوم ساواک به منزل پدرش اعلامیه ای از حضرت امام خمینی (ره) و کتابی از دکتر شریعتی بدست آوردند و بهانه و مدرکی شد برای دستگیری شهید قنبری . فلذا او را با دهان روزه دست بسته با خود به کلانتری می برند و در حدود یک ماه تحت باز جویی و شکنجه قرار میدهند تا بتوانند اطلاعاتی از فعالیت دانشجویان دانشگاه شیراز به دست بیاورند . حتی با پیشنهاد کار در ساواک و تطمیع مبلغ 5000 تومان در آنزمان بعنوان دستمزد نتوانستند او را بخرند و غافل از این بود که روح والای عباس غنی از اموال دنیایی بوده و به دنباال پیگیری پدر بزرگوارش و ارائه دادخواستی به وزارت دادگستری آنزمان بالاخره موفق به آزادی او شدند ولی تاکید فراوانی کردند که در سیاست دخالت نکند و مشغول ادامه تحصیل شود . فلذا عباس به شیراز برگشت ولی دست از مبارزه نکشید با اوج فعالیت دانشگاهیان و انقلابیون بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل کمیته انقلاب در رشت فعالیتش را در آن آغاز کرد و علاوه بر رشت در شهرهای لاهیجان و آستانه اشرفیه نیز فعالیتش را گسترش داده و در این اثناء که دانشگاه ها نیز به دلیل انقلاب فرهنگی بسته شده بودند زمینه ای شد تا او در این راستا بیشتر بکوشد و دینش را به انقلاب اسلامی ادا نماید . با تشکیل سپاه پاسداران در شهرستان آستانه اشرفیه به عضویت سپاه این شهر در آمد و بعنوان مسئول روابط عمومی سپاه مشغول به کار شد و پس از مدتی با لیاقتی که از خود بروز داده بود بعنوان جانشین سپاه آستانه اشرفیه برگزیده شد . در زمان تصدی مسئولیت وی که همزمان بود با تحرکات گروهکهای وابسته به شرق و غرب همچون منافقین کمونیت های اقلیت و اکثریت و... بود . و هر کدام از آنها به انحای مختلف در به انحراف کشاندن فرزندان این مرزو بوم سعی می کردند گوی سبقت را از یکدیگر بربایند ، شهید قنبری با ندبیرش در سطح مدارس تمامی روستاهای آستانهاشرفیه با تشکیل کتابخانه و راه اندازی کلاسهای قرآن و احکام توانست در جذب و هدایت نونهالان این خط و حفظ آنها از دامهای گروهکها تا حد زیادی موفق شود . او در این عرصه همیشه مورد تهدید گروهکها قرار می گرفت و حتی به مدت یک روز طی حمله منافقین به یکی از مدارس که وی مشغول تدریس قرآن و نظارت بر فعالیت جوانان بوده مورد محاصره واقع شد و بالاخره با سخنان گیرا و تدبیری که داشت موفق شد هم خود و هم بچه ها را از محاصره منافقین نجات دهد . از تدبیر دیگر او در مدت تصدی مسئولیتش در سپاه میتوان ایجاد رابطه صمیمی سپاه و روحانیون
-با درود به شهيدان راه حق
اكنون كه عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل مي باشم احساس مي كنم كه بسوي آزمايشگاه انسانهاي پاك باخته اي قدم گذاشته ام كه با نثار خون خود بزرگترين حماسه هاي تاريخ بشيت را آفريدند.
از خدا، اي آفريدگار انسان و عالم هستي، مرگم را در راه خودت قرار بده و در يك لحظه هم اگر شده خونم را بپذير و بر تمام گناهانم قلم عفو بكش. شايد و حتما نتوانستم آنطور كه بايد در خدمت اسلام باشم و با شيطانهاي بيروني و دروني به مبارزه برخيزم اما اي خدا تو را به حق مقربان درگاهت قسم و تو را به حق انسانهاي مظلوم و محروم و مستضعف عالم قسم اگر من نتوانستم هم به خودم و هم به مكتب خودم و هم به جامعه خودم خدمت كنم تو مقرر فرما كه خونم در راه تو ريخته شود و جامعه مسلمين را فيض بخشد.
زندگي اگر از مجراي قرآن و ولايت فقيه نگذرد پوچ و بيهوده است و اگر از اين دو مجرا بگذرد زيبا و با هدف و دوست داشتني است و مرگ در اين حالت دوست داشتني تر. اين حقيقت زندگي است كه همه انسانها از آن آگاه نمي شوند و فقط قليلي آگاه هستند بر آن. هيچگاه فراموش نكنيد كه زندگي آزمايشي است و هيچگاه راه قرآن و پيامبر را از ياد نبريد كه هلاك خواهيد شد و هيچگاه بر اموال دنيا دل نبنديد كه اسارت است و هيچ گاه از حركت به سوي خود متوقف نشويد كه خود را بازي داده ايد...
يك روز هنگامي كه شهيد قنبري در يكي از مدارس، مشغول تدريس بود، گروهي از منافقين به آنجا حمله ور شده و تمامي دانش آموزان را از مدرسه خارج نموده عباس را گرفته و در اتاقي زنداني مي كنند. وقتي عباس، علّت اين كار را از آنها جويا مي شود، اظهار مي نمايند كه شما با انجام فعّاليّت هاي مذهبي و سوق دادن جوانان به سوي انقلاب، مانع بزرگي براي سازمان منافقين مي باشيد و ما تصميم بر آن داريم تا شما را از بين ببريم. شهيد قنبري با لبخند جواب مي دهد : با كُشتن من، هيچ چيز نصيب شما نخواهد شد زيرا آرمان امام و ريشة انقلاب در جامعه محكم تر از آن است كه با شهادت من دچار تزلزل شود. اگر شما بخواهيد، مي توانم و آمادگي آن را دارم كه با شما در مباحثه اي شركت كنم تا انديشه هاي ما رو در روي هم قرار بگيرد. اگر آرمان من بر شما پيروز شد، مسير خود را تغيير دهيد و گرنه، هر كاري كه مي خواهيد با من بكنيد. منافقين كه اين روحية بالاي عباس را ديدند با نظر وي موافقت نموده و روزي را براي بحث و تبادل افكار، تعيين كردند. پس از چند روز عباس، در مكاني كه تعيين نموده بودند، حاضر شد و طبق قرار تعيين شده هيچ سلاحي نيز با خود به همراه نبرد بلكه انديشه هاي پاك و آرمان حق طلبي را بهترين سلاح براي رويارويي با آنها مي پنداشت. پس از رسيدن به محلّ تعيين شده از عبّاس خواستند تا از رهبرشان امام خميني و اهدافش سخن بگويد تا منافقين نيز دربارة اهداف خود، سخن گفته و از آنها دفاع نمايند. شهيد قنبري مقام امام و رسالتش را با دليل و برهان روشن و كافي براي آنها بيان نمود و از حمايت هاي بي دريغ مردم از امام سخن گفت. سخنان شهيد قنبري از رسالت و منزلت امام و حمايت مردمي از او، در مقام مقايسه با رهبر منفور منافقين كه تنها عدّة بسيار كمي از جوانان فريب خورده را دور خود جمع كرده بود، آن چنان محكم و منطقي و دل نشين بيان شد كه منافقين حاضر در آن مباحثه جز سكوت كردن چاره اي نداشتند! هم چنين، هنگامي كه عبّاس از عدم توجّه امام، به مال دنيا و نيز رعايت اصول ديني و هم چنين زنده نمودن اسلام در جامعه سخن مي گفت، چون هيچ كدام از اين صفات حسنه در رهبر منافقين و يا ديگر بزرگان اين گروهك منحرف، وجود نداشت و نيز از آن جا كه هيچ تناسبي بين آرمانهاي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني و اهداف آن از خدا بي خبران، ديده نمي شد، چيزي براي دفاع كردن، نداشتند. در انتهاي مباحثه عباس به آنها چنين گفت: مرگ در راه خدا، با آگاهي از مقام ولايت و دين، از مرگ با جهل و ناداني و پيروي از كسي كه حتي ذره اي به اصول شرع و دين و مردم كشور، پايبند نيست، به مراتب بهتر است! پس از مدّتي همان گروه منافقين در عملياتي دستگير شده و راهي زندان شدند. هنگامي كه خبر شهادت عباس قنبري به گوش آنها رسيد، جمعي از آنها خواستار اين شدند تا در مراسم تشييع شهيد حضور داشته باشند. وقتي كه علّت را پرسيديم در جواب گفتند: مدتي كه در زندان بوديم به اين واقعيت رسيديم كه شهيد عباس قنبري مسير درست را به ما آموخته بود امّا ما نتوانستيم در آن زمان، مفاهيم و آرمان شهيد را درك كنيم. او درس خوبي به ما داد تا مسير حقيقي را بشناسيم. اي كاش، شعور و آگاهي ايشان را داشتيم. بعدها تعدادي از افراد اين گروهك منحرف از اعمال خود، توبه كرده و در لواي انقلاب و خط امام، رهرو راه پُر ارزش شهيد عباس قنبري شده تا پرچم سرخ شهادت در راه خدا بر زمين نماند.
“نقل از پدر شهید“
یک روز عباس رفته بود در شهری به نام دستک طرف آستانه به اصطلاح که دختر بچه ها درس بدهد ، ده نفر دوازده نفر امدند عباس را گرفتند ، انجا مدرسه را تعطیل کردند ، عباس را گذاشتند در همان اتاق درش را قفل کردند ، دو تا مسلح هم گذاشته بودند سر در هر چه ماندیم دیدیم عباس نیامد ، به سپاه خبر دادیم که عباس را اینجا گرفتند ، سیو چهل نفر آدم آمدند این ها را دور کردند عباس به آنها خبر داد که با اینها نجنگید شما بروید کار شما را بکنید ، من بعدا یک کاری می کنم ، اینها این را تا نیمه شب نگه داشتند وقتی که تاریک شد کسیکه پیدا نشد آنها آمدند در را باز کردند ، به عباس گفتند عباس تو نمی خواهی زنده بمانی ؟ گفت : میل شماست ع میل دارید من را بکشید ، میل دارید نکشید ، اما کشتن من به درد شما چیزی عاید شما نمی شود ، گفتند : تو اینجا نیا به دختر بچه ها درس نده ، گفت : اگر دختر و پسر شما باشسد برود مدرسه ، یک نفر بیاید مزاحم او شود بگوید شما نرو این بچه ها را درس نده شما با او بد نمی شوید ؟ گفت : چرا ، گفتم من هم همین کار را دارم دیگر ، من هم بچه های تو را بچه های او را بچه های فامیلت را درس بدم کار دیگری نمی کنم من که اینها را بر علیه شاه نمی شورم من دارم تحصیل به اینها یاد می دهم ، خلاصه عباس را خودشان گرفتند با ماشین نشستند آوردند تاریکی آستانه ول کردند رفتند ، ده مرتبه بیشتر گرفتند این را اما کاری باهاش نکردند ، اینها دوست داشتند این را در عین حالی که اینها مخالف عباس بودند اما اذیتی به اینها نمی رسندند چون می دانستند عباس خیرخواه جامعه است نمی خواهد بیخود مردم را بکشد نمی خواست مردم زندان بیخود برند .
“نقل از پدر شهید“
عباس بسیار اهل مطالعه بود قدرت درک و استدلال ایشان بسیار قوی بود. کمتر کسی را میشناختم که شجاعت این را داشته باشد تا با مخالفان نظام جمهوری اسلامی ایران به مناظره بنشیند. آنقدر اطلاعاتش نسبت به مسائل روز بالا و جامع بود که کمتر کسی توان مقابله با عباس را داشت. به جرئت میتوان گفت شاخص ترین نیرویی که ما در سپاه داشتیم عباس بود چرا که شجاعت و توانایی مقابله و مناظره با منافقین و گروهک های الحادی را داشت.هیچ وقت کلامش را از یاد نمیبرم در اتمام سخنرانی ها و مناظره هایش همیشه به ما یاد آور میشد:«هر وقت حس کردی که طرف مقابلت حرف تو را فهمیده و تسلیم استدلال تو شده، به طوری که تو را پذیرفته است. اصرار به اقرار گرفتن از او نکن. در میان جمع احترامش را نگه دار؛ نگذار حتما بگوید من اشتباه کردم. همین که متقاعد شد کافی است . اقرار نگیر؛ نگذار در جمع احساس حقارت کند.»همیشه در مناظرات این قضیه را رعایت میکرد. مبادا احترامی از کسی ضایع شود؛ ولو اینکه آن شخص یک منافق ، کمونیست و امثالهم میبود.
” نقل از همرزم شهید “
جـــــزئیــــات شـــــهادت
تـاریخ شـهادت :
1361/01/04
مـحل شـهادت :
رقابیه
عـملیـات :
فتح المبین
نـحوه شـهادت :
اصابت تیر به سر
مــــحل مـــــزار :
لولمان
درصورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید