پروفایل شهید – پرتال جامع شهدای دانشجو استان گیلان

در صورت مغایرت اطلاعات شهید، مراتب را اعلام فرمایید باسپاس

غلامحسن نجفی چکوسری

شهید دفاع مقدس

اطــــلاعــــات فــــردی شــــهید

نـــــام :

غلامحسن

نـــــام خـــــانوادگـــــی :

نجفی چکوسری

نـــــام پـــــدر :

حسن

تـــــاریخ تـــــولـــــد :

1333/09/03

مـــــحل تـــــولـــــد :

رشت

ســـــن :

دانشــجـوی :

علم وصنعت ايران

رشــــته تحصــــیلی :

برق

وضـــــعیت تــــاهــــل :

مجرد

تـعـــداد فـــرزنـد :

دســـــته اعـــــزامـــــی :

سپاه

مســــئولــــیت :

-شهيد غلامحسن نجفي از اخلاق و روحيه اي منحصر به فرد برخوردار بود و در حفظ شاًن و مقام پدر و مادر كمال ادب و احترام را بجا مي آورد و هميشه در كارهاي نيك نسبت به ديگر برادران و خواهران پيشي مي گرفت . غلامحسن نجفي انساني مردم دار و منشي سخاوتمندانه برخورد داشت و اغلب به اتفاق پدر بزرگوارش براي اقامه فريضه نماز جماعت به مسجد طالقاني واقع در بيستون رشت مي رفت . وي از همان ابتدايي حركت توفنده امت حزب الله به رهبري حضرت امام خميني(ره) به صفوف انقلابيون مسلمان پيوست و با همه فعاليت و تلاشي كه در اين رابطه داشت ليكن هيچگاه زحماتش را بر زبان نمي آورد و از داشتن امكاناتي كه خود در اختيار داشت؛ اما ديگران محروم بودند اندوهگين و از استفاده آن دوري مي جست و تلاش مي كرد هميشه يك جوان با ظاهري معمولي و ساده و بي آلايش باشد و علاقمند به آموختن علوم و مطالعه كتب ديني و سياسي داشت و براي شناختن هرچه بهتر مسير انساني ؛ تكامل روح را امري مطلوب و سازنده مي دانست و از دانشجويان خوب دانشگاه صنعتي شريف در رشته مهندسي عمران بشمار مي رفت . شهيد غلامحسن نجفي؛ كه از فرصت ها بخوبي استفاده مي كرد، لذا با حمله ددمنشانه استكبار جهاني درغالب حكومت بعث عراق به ميهن اسلامي ، بر خود وظيفه دانست كه در اين نبرد حق عليه باطل حضوري شجاعانه داشته باشد بلكه از اين نعيم الهي و سفره گسترده ازلي بهرمند گردد و از غافله شهداي اسلام و انقلاب عقب نمانده باشد و سرانجام در تاريخ 9/9/60 در منطقه جنگي بستان نداي حق را لبيك گفت و در عرش برين ماوا گزيد . روحش شاد و يادش عزيز و گرامي باد

-خدا توفيق داد تا از جندالله شوم و دينم را نسبت به اسلام اداء نمايم. كه زنده بمانم و در زير پرچم حضرت مهدي(عج) قرار گيرم. شكر كه بفرمان نائب مهدي خميني عزيز براي به اهتراز در آوردن پرچم لا اله الا الله به مبارزه برخواستم ـ تا انشاءالله انقلاب اسلاميمان به انقلاب مهدي (عج) پيوند خورد عزيزم اگر چه حق فرزندي را در مورد شما انجام ندادم و با وجود اينكه زندگاني من پر از گناه بوده است اميدوارم كه شما و همچنين خدا از من راضي گردد و از گناهان من درگذريد. اگر براي من اتفاقي افتاد از تو مادر عزيزم مي خوام كه براي من گريه و زاري نكني. دوست ندارم در پيش مردم به چشمانت اشك بيفتد چون در نزد شهداي اسلام شرمسار مي شوم. سعي كن در خلوت بر غريبي حسين(ع) و اسلام گريه كني. به افراد خانواده بگوئيد كه راجع به بدي هائي كه در حق آنها انجام دادم مرا ببخشند و براي من شيون نكنند و هميشه يك چيز يادشان بماند كه دشمن ما و تمامي انسانهاي محروم، امپرياليسم جهاني (و داخلي) و مكتبهاي كفر آميز جهاني است و تنها راه رهائي انسانها بازگشت به قوانين قرآن مي باشد. نمازتان را سر وقت بخوانيد و روزه بگيريد و اوقات خود را به بطالت نگذرانيد. همگي سعي كنيد كه اخلاق اسلامي پيدا كنيد و به مطالعه قرآن و نهج البلاغه بپردازيد و قدم زندگي معصومين ما را تعقيب و آنها را در زندگي خود الگو قرار دهيد، تا در زندگي اين دنيا به سعادت برسيد و در آخرت در پيشگاه خدا سرافراز باشيد. در خاتمه سلام مرا به دوستانم برسانيد و به آنها سفارش نمايند كه به مسجد رو بياوريد و مسجدها را پر كنيد تا در نبود آنها فرصت طلبان مسجدها را در دست نگيرند. والسلام دوستدار شما: غلامحسن نجفي

آن شب، همة دوستان دور هم جمع بودند و با يكديگر شوخي و تفريح مي كردند و مدام سر به سر همديگر مي گذاشتند. همين شوخي ها و مزاح هاي بچّه ها بود كه روحيّة ما را بالا مي برد و دل تنگيهاي خاص را از ما دور مي كرد. امّا آن شب، شهيد نجفي از تمام همرزمانش خواست كه از شوخي كردن دست بردارند و دور هم جمع شوند تا برايشان صحبت كند و بتواند صورت زيباي آنها را به خوبي بنگرد. وقتي كه همه ساكت شدند، او چنين شروع كرد: بچّه ها شايد ساعاتي ديگر طوري شود كه ديگر، همديگر را نديديم. دوستان همسنگر او، از اين حرف شهيد نجفي تعجّب كردند و در همان حال، خودشان را جمع و جور كردند و با حالت احترام به حرفهاي او گوش فرا دادند. شهيد نجفي لحظاتي از سنگر خارج شد و بعد از دقايقي مجدداًُ بازگشت و مقداري پرتقال را كه بعد از پاتك نيروهاي ما به سنگرهاي عراقيها در آنجا مانده بود. با خود آورد و به ما داد و گفت: امشب از خودتان پذيرائي كنيد. بعد از چند لحظه، اسلحة خود را برداشت و براي ديده باني بيرون رفت تا ببيند با عراقيها چقدر فاصله داريم. ساعاتي گذشت. ناگهان صداي انفجار به گوش رسيد. همة بچّه ها از سنگر بيرون آمدند و مشاهده كردند كه شهيد نجفي با حالتي خميده بر زمين نشسته و دست بر سينه گذاشته، پس از لحظه اي نقش بر زمين شد. به سرعت به طرفش دويديم هنگامي كه به بالين ايشان رسيديم، با صدايي آرام گفتند: بچّه ها مواظب خودتان باشيد. بعد از حال رفت. فوراً به بچّه هاي بهداري گفتيم كه هر چه سريعتر نجفي را به داخل آمبولانس گذاشته و به درمانگاه ببريد. امّا شهيد نجفي از روح بلند و عشق عميق خود آگاه بود و مي دانست كه آن شب، شب وصال اوست و اين امر نيز در همان شب، تحقق یافت و او به معشوق خود رسید .