در صورت مغایرت اطلاعات شهید، مراتب را اعلام فرمایید باسپاس
اطــــلاعــــات فــــردی شــــهید
نـــــام :
جابر
نـــــام خـــــانوادگـــــی :
راد قصبه
نـــــام پـــــدر :
عبداله
تـــــاریخ تـــــولـــــد :
1347/06/20
مـــــحل تـــــولـــــد :
قصبه شفت
ســـــن :
0
دانشــجـوی :
دانشکده پرستاری لنگرود
رشــــته تحصــــیلی :
پرستاری
وضـــــعیت تــــاهــــل :
مجرد
تـعـــداد فـــرزنـد :
دســـــته اعـــــزامـــــی :
سپاه
مســــئولــــیت :

شهید جابر راد قصبه در بیستم شهریور ماه 1347 دیده به عالم امکان گشود . والدین مؤمن و دیندارش این موهبت الهی را ارج نهادند و با داشته های اندک خود تلاش نمودند تا از او انسانی وارسته و متعهد بسازند . با آنکه شهرستان شفت ، برای تحصیل ، امکا نات کافی نداشت اما جابر برای فرا گرفتن علم از هیچ کاری فرو گذار نمی کرد . در همان دوران نوجوانی ثابت کرد می تواند پشتوانه ی خوبی برای خانواده باشد و هر فرصتی که دست می داد ، در صیفی کاری و کار های منزل مددکار والدین بود . هر گاه که به اتفاق پدر به مسجد جامع محل می رفتند سعی می کرد با انسان های برجسته در ارتباط باشد و آیین درست زندگی را بهتر بیاموزد . یک روز بعد از مراجعتشان از از مسجد پدرش رو به من کرد و گفت : « امروز در مسجد یکی از دوستان به من گفت از رفتار و منش جابر می توان فهمید که در آینده به درجات والایی خواهد رسید . » با شنیدن حرف های پدر جابر احساس خوشی به من دست داد و از اینکه با شرایط سخت زندگی توانستیم چنین فرزندی را تربیت کنیم ، خدا را شکر کردیم . از خصلت های نیکوی جابر بخشش و سخاوتش بود . آن روز ها کار کشاورزی کفاف زندگی ما را نمی داد و برادرم جابر ، مغازه ی اغذیه فروشی را کرایه کرد تا از آن طریق بتواند کمک حال خانواده باشد . من هم بیشتر اوقات به آنجا می رفتم تا شاید کاری انجام دهم . یک روز در نبود برادرم ، پیرمرد سالخورده ای آمد و تقاضای غذا کرد . پس از آماده کردن غذا گفت پولی برای پرداخت ندارد . من هم از دادن غذا امتناع کردم . در همین وقت جابر از راه رسید و موضوع را برایش گفتم . او غذا را از من گرفت . به آن پیرمرد داد و از او خداحافظی کرد . از این حرکت برادرم متعجب شدم اما ترجیح دادم که حرفی نزنم . ساغتی نگذشت که جابر رو به من کرد و گفت : « محمد جان ! فکر نکن که با دادن غذا به این اشخاص ضرر کردیم بلکه متضرر واقعی کسی است که این گونه انسان های نیازمند را ببیند و نسبت به آنها بی تفاوت باشد . باور کن که دعای او برکت و روزی ما را بیشتر می کند . » برادرم جابر ، سال سوم دبیرستان بود که با کسب اجازه از والدین تصمیم گرفت به صف رزمندگان در جبهه بپیوندد . نظر خانواده این بود که نخست تحصیل خود را به اتمام رساند و سپس راهی جبهه شود اما نظر جابر چیز دیگر بود . او می گفت : « بعد از جنگ هم می توانم ادامه تحصیل بدهم ولی امروز می خواهم سهمی در نبرد با دشمنان اسلام داشته باشم . هر روز پیکر پاک جوانان شهرمان را می آوردند و من فقط نظارگر آنها هستم . نمی خواهم بیشتر از این شرمنده باشم . » با جلب رضایت والدین از طریق لشکر قدس گیلان با لباس بسیج وارد عرصه ی نبرد با دشمنان شد . بعد از گذراندن دوره ی آموزشی ، در لشکر 57 ذوالفقار علی آباد قم ، به عنوان آر پی چی زن به منطقه ی سومار اعزام شد . بعد از چند مرحله حضور جابر در میدان جنگ ، یک روز تلفن منزل به صدا در آمد و به ما خبر دادند که ایشان در بیمارستان شیراز بستری هستند پدر و مادرم سراسیمه خود را به آنجا رساندند و چند روز بعد جابر زا با سر باند پیچی شده به منزل آوردند . روز ها منزل ما پر از مهمان بود . همه ی دوستان و آشنایان برای دیدن جابر می آمدند . از حرف های آنها متوجه شدم طی درگیری هایی که رزمندگان در منطقه ی سومار با دشمن داشتند ، برادرم با ترکش خمپاره 60 ، از ناحیه سر . دست مجروح شده است . چند ماهی از مجروحیت جابر گذشت . آن اندام ورزیده که سال ها ورزش ها ی رزمی می کرد ، بر اثر مجروحیت نحیف شده بود . توجه مستمر پدر و مادرم کمک کرد تا روز به روز بهتر شود . با عزم و اراده ای که در وجود جابر بود ، توانست به سرعت سلامت خود را به دست آورد . بعد از مدتی تصمیم گرفت ادامه ی تحصیل دهد . به شهرستان رشت رفت و پس از ثبت نام طی چند مرحله توانست دیپلم خود را بگیرد . جبهه و جنگ از جابر انسانی وارسته ساخته بود . در مورد مسائل پیرامونش با درایت برخورد می کرد . بعد از جانبازی محجوب و خاشع تر شده بود . هرگز تمایل نداشت کسی از موضوع مجروحیت وی آگاه شود . یک روز از او سؤال کردم : « علت این همه تواضع شما در قبال سایرین چیست ؟ » در جوابم گفت : « افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است . » با اعتماد به نفس در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته ی پرستاری دانشکده لنگرود پذیرفته شد . هر شب که از کار و درس غافل می شد ، ما را دور هم جمع می کرد و دوباره مسیر درست زندگی گفتگو می کردیم . یک روز من و خواهر کوچکترم در پارک نزدیک منزل مشغول بازی بودیم که خواهرم یک جفت گوشواره طلا پیدا کرد . حوالی غروب به منزل بازگشتیم و موضوع را برای جابر تعریف کردیم . با آنکه شب شده بود ، بلافاصله ما را با خود برد تا شاید بتواند صاحب آن گوشواره را پیدا کند . دقایقی اطراف پارک گشتیم و زمانی که نتوانست صاحب آن را پیدا کند ، به مسجد جامع رفت و از خادم خواهش کرد تا اعلام کند اگر کسی قطعه ی طلایی گم کرده برای دریافت آن به مسجد مراجعه کند . آن شب گوشواره ها نزد جابر ماند و فردا صاحبش پیدا شد . آنها متعلق به فرزند یک شهید بود . تابستان سال 1372 بود که من و دوستانم به اتفاق برادرم جابر رفتیم در رودخانه نزدیک حومه شهر آب تنی کنیم . آن روز جریان آب متعادل نبود و باید با احتیاط شنا می کردیم . جابر هم چند نفر از دوستان خود را دید و با آنها مشغول صحبت شد . دقایقی گذشت . من و دوستم تعادل خود را از دست دادیم و داخل قسمت عمیق آب شدیم و جریان آب ما را به سمت خود کشید . جابر با شنیدن صدای کمک ، به طرف ما آمد و بلافاصله خود را داخل آب انداخت . اول دوستم را نجات داد و سپس به کمک من آمد به هر زحمتی بود هر دوی ما را نجات داد . زمانی که از او پرسیدند : « چرا اول برادر خودت را نجات ندادی ؟ » جواب داد : « هیچ فرقی نمی کرد . او هم یک انسان بود و نیاز به کمک داشت و وظیفه حکم می کرد که نخست او را نجات دهم و بعد برادرم را » شهید جابر راد قصبه در مکتب آل پیامبر (ص ) تعلیم و تربیت یافت و خون پاکش را با عشق اهل بیت (ع) آمیخته بود . با شروع ایام محرم تجهیز و مهیا ساختن مسجد جامع بر عهده ی جابر بود . خالصانه چون شمع در سوگ سالار شهیدان می سوخت . وی در بهمن ماه 1373 به سبب اصابت ترکشی که در جنگ به سرش خورده بود ، حالش دگرگون و در بیمارستان طالقانی تهران بستری شد . روز به روز ضعیف تر می شد و دیگر قادر به حرف زدن نبود . هنگامی که برای آخرین بار او را دیدم زیر لب ذکر می گفت . سرانجام در 21/11/1373 همچون همه ی وارثان میراث جهاد و شهادت ، برگ زرین حیاتش را به خون آذین بست و خاطر معطرش بر صفحه ی تاریخ درج شد تا در دل کویر به آباد ساختن دل ها و جان ها ی تشنه بپردازد .

خدمت برادران و خواهران عزیزم : امروز رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل با تمام وجود در مقابل دشمنان اسلام مبارزه می کنند تا نگذارند گزندی به اسلام و آرمانهای امام و انقلاب وارد شود . شما نیز در پشت جبهه ها وظیفه خطیری بر عهده دارید و باید برای حمایت از انقلاب و رزمندگان گوش به فرمان مقام رهبری بوده و فریب دشمنان را نخورید مساجد را پر کنید و نماز جماعت را پر شورتر برگزار نمائید تا دشمنان اسلام از نفوذ در بین ما مأیوس شوند .

         

جـــــزئیــــات شـــــهادت
تـاریخ شـهادت :
1373/11/21
مـحل شـهادت :
بیمارستان طالقانی تهران
عـملیـات :
نـحوه شـهادت :
بر اثر اثرات ناشی از جانبازی
مــــحل مـــــزار :
مسجد اباصالح النهدی (عج) شفت
درصورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید

اطلاعات شهدا

  • این فیلد برای اعتبار سنجی است و باید بدون تغییر باقی بماند .
تـصویر مـزار
grave shahid