شهید مهندس علی انصاری در خرداد ماه 1323 در خانواده ای ضعیف و مذهبی پا به عرصة وجود گذاشت و از همان کودکی بارقة دیانت در او متجلی گشت . پس از گذشت چند سالی وارد دبیرستان شد و در تمام ایام تحصیل از هوش و ذکاوت بسیار سرشاری برخوردار بود و از دانش آموزان رتبة اول سطوح تحصیلی به شمار می رفت . وی نسبت به همکلاسان عقب افتادة درسی خود بسیار رئوف و دلسوز بود و درصدد رفع اشکالات درسی آنها برمی آمد و گاهی بعداز ظهرها در ایام هفته کلاسهای رایگان برای فرزندان فقرا ترتیب می داد و تا سال چهارم ریاضی در رودسر به تحصیل اشتغال و سپس به علّت فقر مادی بیش از حد به دبیرستان نظام راه یافت و در سال 40 با موفقیت کامل دیپلم ریاضی را از دبیرستان نظام اخذ و سپس وارد دانشکده افسری گشت چون وی در ایام تحصیل در دبیرستان نظام به فعالیتهای تندی دست زد همین عمل باعث شد که ضد اطلاعات ارتش او را در مظان اتهام قرار دهد و از دانشکدة افسری اخراج گشت . سپس به زادگاه خود رودسر مراجعت نمود و بعد از گذراندن دورة تربیت معلم به استخدام رسمی وزارت آموزش و پرورش در آمد و شغل شریف معلمی را در پیش گرفت و در ضمن تدریس به روشنگری نوآموزان همّت گماشت و آنان را از وضع موجود آن زمان آگاه می ساخت و او اولین کسی بود که در دورة اختناق بسیار زیرکانه اولین هیئت عزاداری دانش آموزان مدارس را در شبهای محرم در مسجد تشکیل داد و هر ساله دانش آموزان را از مسجد فوق به تکایا و مساجد حرکت می داد و اشعار سوز و گدازی که از اعماق دلش در رثا حسین (ع) زبانه می کشید سر میداد و ناله می کرد و گذشته از جلسات دانش آموزی ، جلسات سیاسی مذهبی در سطوح بالاتر تشکیل داد و فعالانه شرکت می جست . بعد از 10 یا 11 سال سابقة خدمت آموزشی همراه با مبارزه و ایثار وارد دانشگاه شد و بعد از اخذ لیسانس ریاضی از دانشگاه تهران برای ادامة تحصیل و اخذ درجة دکترا به آمریکا عزیمت کرد و درجة مهندسی در رشته های صنایع سنگین و مترو را دریافت نمود و درجة دکترای ریاضی را تا تز پیش رفت و قبل از اخذ دکترای ریاضی بنا به دعوت برادر حسن غفوری فرد که آن زمان استاندار خراسان بود به ایران بازگشت و به سمت معاونت استانداری استان خراسان انتخاب ومنصوب شد .شروع و در ایام اشتغال به معلمی نسبتاً اوج گرفت . جلسات متعدد در منزل و دیگر شهرها داشت و سپس در رودسر و تنکابن تحت تعقیب ساواک قرار گرفت و چند روزی بازداشت شد و در هنگام دانشجویی به جلسات متعددی از جمله جلسات سیاسی مذهبی دکتر علی شریعتی و آیت ا… طالقانی قبل از دانشگاه شرکت کرد و خود جلسات متعددی در شهرهای قزوین، کرج ، ورامین و ساوه داشت و حتی بعضی مواقع تحت تعقیب و مجبور به اختفای خود می شد . در یکی از این تعقیب و گریزها مأمورین ساواک به منظور دستگیری او به خانه اش ریختند که خوشبختانه او نیم ساعت قبل از آمدن مأمورین ساوک به شمال عزیمت کرد . زمانی که در تهران سکونت داشتند به خدمت آیات عظام مرعشی نجفی می رفت و کسب علم و تکلیف می نمودند و از طریق ایشان با حضرت امام خمینی (ره) که ساکن نجف بودند در ارتباط بودند و حتی اعلامیه هایی که بعد از سال 42 به قم ارسال می شد به صورت دست نویس تکثیر و پخش می کردند . بعد از اخذ لیسانس از دانشگاه تهران برای ادامة مبارزات و تحصیل راهی آمریکا گشت و به عضویت انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا درآمد و در فلسطین با شهید چمران سردار رشی ایران آشنا شد . شهید انصاری سخنگوی دانشجویان و سخنران انجمن در ایالات آمریکا بود و سخنرانیهای تند و داغ او بر همة فارغ التحصیلان بعد از سال 53 مشهود و مشهور است و در ایام سکونت در آمریکا چن ماهی به فلسطین رفت و آموزش نظامی دید و فعالیت شبانه روزی شهید انصاری در آمریکا زبان زد همة دوستان و دانشجویان است . او در انجمن دانشجویان آمریکا و کانادا با برادر دکتر حسن غفوری فرد آشنا شد و جلسات متعددی با دانشجویان داشته و غالباً خانة مسکونی محقرش در آمریکا مکان انجمن و جلسات متعدد سیاسی مذهبی بوده است . وی در کشور بیگانه نیز آسوده نبود و مورد تعقیب سازمان جهنمی ساواک و سیا قرار داشت چون شهید انصاری در جلسات خود اختناق و ظلم بی حد و اندازة رژیم طاغوت را بیان می کرد و جنایات رژیم شاهنشاهی ایران را از دل فریاد می زد مورد غضب و تنفر دستگاه حاکمه شاه ایران و دستیاران کثیف و پلیدش واقع و ممنوع الورود به ایران اعلام شد . شهید انصاری در هنگام اقامت آقا امام خمینی در نوفل لوشاتو توی فرانسه به خدمت ایشان رسید و کسب فیض کرد . شهید انصاری اولین کسی بود که در آمریکا خود را از مجسمة آزادی آویزان کرد و داد مظلومیت ملت ایران را سر می داد و چون در خود احساس مسئولیت می کرد یک لحظه از فعالیت دست نکشید و بارها با سازمان خود فروختة منافقین از روی دلیل و منطق در آمریکا مجلس مباحثه و گفتگو داشت و بارها منافقین او را به باد کتک و دشنام می گرفتند . هنوز تز دکتری خود را ننوشته به دعوت برادر دکتر حسن غفوری فرد راهی ایران شد و کمر به خدمت طبقه مستضعف بست و در هنگام تصدی معاونت استانداری خراسان دیناری حقوق دریافت نکردند چون وی معتقد بود که خادم به ملت مستضعف نباید توفع مادی داشته باشد و اگر بگوییم او علی گونه فکر می کرد و زندگیش را بر این اساس منطبق می نمود اعراق در سخن و مبالغه در بیان نشده است زیرا زندگی سراسر عشق او به الله و رهبر خود گویای این حقیقت است . او جلسات متعددی برای آگاهی مردم و بهره وری متحسن مردم از مواهب انقلاب تشکیل می داد و نسبت به فقرا و مستمندان بسیار رئوف و مهربان بود و مال دنیا برای او ارزشی نداشت و حقیقت ایثار را به حد کمال داشت و سابقة مبارزاتی او بعد از تصدی استانداری گیلان بر کسی پوشیده نیست و سخنرانیهای تند و داغ او با استدلالات منطقی در ردّ عقاید الحادی منافقین مبین این حقیقت است که او برای اسلام و حقانیت مکتب و ارشاد مردم لحظه ای آرام نداشت و خدمت او به گیلان بسیار آشکار و روشن است و حضور او در خانه های کاه گلی روستاییان مناطق ییلاقی روشنی بخش دلهای آکنده از فقر و امید بخش حیات روستایی بود و در اکثر سخنرانیها گروه ملحد مجاهدین را به بحث و گفتگو دعوت می کرد و می توان گفت تاکنون بحث آزاد و افشاگری افکار پوچ و عقاید باطل منافقین را که شهید انصاری بیان می فرمود به نوبة خود منحصر به فرد می باشد .
ضمناً فعالیتهای سیاسی و اجرایی ایشان در زمان تصدی استانداری آن مرحوم در شرایطی که خط منحرف بنی صدر حاکم و فعالیتهای شبانه روزی و همه جانبة گروهکها و بخصوص در استان گیلان با توجه به کابینة ناقص و امکانات بسیار ضعیف دولت شهید رجائی که ستیز بی امان با بنی صدر مخلوع داشتند . شهید انصاری با درایت و تربیر مسائل سیاسی استان را اداره و همواره شعار ( اشداء علی الکفار رحماء بینهم ) را در اجرای دستورات و سیاست دولت جمهوری اسلامی نصب العین خود قرار داده بودند که سرانجام چون تربیت شده در مکتب سرخ شهادت و الهام گرفته از آیات ارزشمند قرآن کریم بود جان خود را در راه مبارزه با ظلم و باطل گذاشت و به روزی دیرینة خود یعنی شهادت در راه استقرار حکومت الله بود رسید .
توای دخترم : کوله بارم را بر دوش گیر و فرزند شهادت باش، همرزمان تو، در 17 شهریور غوغا کردند و با سمیه ها هم راه شدند تو نیز همچون سمیه از حق پیروی کن و بدان که هیچ مکتبی غیر از اسلام یارای پیاده کردن عدالت اجتماعی را ندارد .
برسر مستکبرین فریاد زن، نسبت به مستضعفین، خاضع باش .
مهندس شهيد علي اخوين انصاري، استاندار گيلان در سال هاي نخستين پيروزي انقلاب اسلامي از شهدايي است كه به رغم عظمت روح و خدمات كم نظير و نقش فراوانش در تثبيت جمهوري اسلامي، هنوز گمنام است.به گزارش « تابناك» شهيد انصاري از سويي دانشجويي تلاشگر در عرصه هاي علمي و از سوي ديگر مبارزي خستگي ناپذير در راه نهضت ايران اسلامي به رهبري امام خميني (ره) در درون و بيرون از كشور بود كه پس از فجر انقلاب، لحظه اي دست از كار و تلاش و پاسداري از آرمان هاي انقلاب اسلامي برنداشت تا لحظه شهادت.او در مدت كوتاهي كه استاندار گيلان بود همه ي تلاش خود را براي ايجاد امنيت و نيز بسط عدالت اجتماعي به كار برد. او همچون مالك اشتر در عين شجاعت و دلاوري در مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب، نگران مسئوليتي بود كه بر عهده اش گذارده شده بود.بي گمان يادآوري گوشه هايي از زندگي او به ويژه در دوران اتانداري اش در گيلان مي تواند سرمشقي باشد براي آنان كه قصد پوشيدن لباس صدرات را دارند.
روز پانزدهم خرداد 1342 علي در حالي كه در خدمت سربازي بود به دستور مقامات مافوق براي مقابله با انقلابيون به خيابان ها رفت ولي از آنجا كه همگي آن گروهي كه با او بودند، انقلابي بودند به هيچ وجه به مردم حمله نكردند، بلكه تنها با ضربه قنداق به كركره هاي فلزي مغازه ها، صداهاي وحشتناكي ايجاد و مردم را از آنجا دور كردند تا مبادا با نيروهاي گارد شاهنشاهي درگير شوند و در اين ميان مردم آسيب ببينند.در دوران سربازي اش چندين بار گزارش تبليغ اسلام در بين سربازان از جمله تشويق به نماز خواندن توسط علي تهيه و به مقامات امنيتي ارتش داده شد تا آن كه چند روز پس از حادثه 15 خرداد علي كه به همراه گروهي از سربازان و يكي از فرماندهان از خيابان رد مي شد تا آن كه چند روز پس از حادثه 15 خرداد علي كه به همراه گروهي از سربازان و يكي از فرماندهان از خيابان رد مي شد در برابر توهين فرمانده به فردي سيگار فروش و شليك به او و به قتل رسيدنش تاب نياورد و به فرمانده پرخاش كرد، با هم درگير شدند و به اين دليل او را از ارتش بيرون كردند. او پس از اخراج و گذراندن دوره تربيت معلم به استخدام آموزش و پرورش درآمد. در اين دوره با اينكه دانشجوي رشته رياضي دانشگاه تهران بود با حسينه ي ارشاد و برنامه هاي آن از جمله سخنراني هاي دكتر علي شريعتي و شهيد مرتضي مطهري و آيت الله طالقاني آشنا شد و براثر همين حضور فعال در اين مجالس، چند باري از سوي ساواك تحت تعقيب قرار گرفت و منزلش تفتيش شد.
علي تا سال 1352 عضو انجمن حجتيه كه در آن زمان يكي از انجمن هاي مذهبي به شمار مي رفت، بود. او در همه جلسات آن كه آقاي حلبي، رهبر اين انجمن در آن شركت داشت، حضور مي يافت، اما در سال 1352 قضيه اي پيش آمد كه او از اين انجمن كناره گيري كرد.خودش تعريف مي كرد: در آن روز، حضرت امام خميني پيامي عليه جنايات و خيانت هاي رژيم خطاب به محمدرضا شاه پهلوي صادر كرده بود كه به مذاق انجمن حجتيه كه با ساواك همكاري داشت، خوش نيامد و در يك نشست آقاي حلبي رهبر انجمن حجتيه گفت: باز هم اين آقاي خميني پيامي داد و مي خواهد جان مردم را به خطر بيندازد و باعث زحمت ما در كشور شود.من به او گفتم: شما اگر تاكنون استاد من بوده اي، آيت الله خميني مرجع من است و من اجازه نمي دهم كه حرف هايش را به گونه اي ديگر تفسير كنيد. اگر ايشان بگويد بمير، من مي ميرم، چون عشق او در قلب من است. آقاي حلبي گفت: آفرين! خوشم آمد. سپس رو به افرادي كه در آنجا بودند كرد و گفت: اگر من هم در كنارم يكي از اين افراد داشته باشم از همه شما بيشتر مي پسندم.من بلافاصله از آنجا بيرون آمدم و ديگر به سراغ انجمن حجتيه نرفتم. وقتي آنها موضع من را در قبال امام خميني ديدند، ديگر من را از هرگونه فعاليت فرهنگي و ديني از جمله سخنراني در محافل و مجامع بازداشتند و به نيروهاي اسلامي كه با آنها ارتباط داشتند، خهشدار دادند من با انجمن مشكل دارم و از من در مراسم خود استفاده نكنند. اين درحالي بود كه تا آن زمان من يكي از سخنران هاي اصلي مناسبتها و مراسم آنها بودم.
علي پس از گرفتن مدرك كارشناسي از دانشگاه تهران در آزمون ورودي كارشناسي ارشد همان دانشگاه و دانشگاه ملي ( شهيد بهشتي فعلي) در رشته رياضي شركت كرد و در مرحله آزمون كتبي هر دو دانشگاه پذيرفته شد اما در مرحله مصاحبه به دليل سابقه ي مبارزه با رژيم پهلوي پذيرفته نشد، از طرفي همزمان همسرش نيز در كنكور كارشناسي دانشگاه ملي شركت كرد و پذيرفته شد ولي وي نيز به دليل رعايت حجاب اسلامي رد شد. بنابراين آنان تصميم به مهاجرت به آمريكا جهت ادامه تحصيل گرفتند و از آنجا كه مي دانستند نام علي در فهرست ممنوع الخروجي هاي رژيم است، نام خانوادگي اش را از اخوين انصاري به انصاري رودسري تغيير داد و اين گونه بود كه آنان موفق به خروج از ايران شدند.
پس از پيروزي انقلاب بود كه به پيشنهادآقاي دكتر حسن غفوري فرد كه از دوستان قديمي او بود به معاونت استانداري خراسان برگزيده شد و پس از چند ماه در بهمن 1358 با دستور و حكم آيت الله هاشمي رفسنجاني كه در آن زمان سرپرست وزارت كشور بود، به استانداري گيلان كه زادگاهش بود، منصوب شد.روزي كه رهسپار رشت بود، اشك در چشم هايش حلقه زده بود. مادر همسرش از او پرسيد: چرا گريه مي كني؟ او با متانت پاسخ داد: ديشب قدري از نامه ي امام علي(ع) خطاب به مالك اشتر در نج البلاغه را خواندم. ديدم مسئوليت زيادي برعهده ام گذاشته شده است. به اين نتيجه رسيدم كه اگر امام علي (ع) در روز قيامت از من بپرسد تو با اين نامه من و دستورهايي كه در آن بود، چه كردي، چه پاسخي دارم؟ مي ترسم اگر نتوانم آن گونه كه بايد به مردم محرومان كمك نكنم، شرمنده مولايم علي (ع) شوم.
علي در آغاز كار در گيلان با استاني روبه رو شد كه ميدان جولان و خودنمايي گروه هاي چپ وابسته شوروي و گروهك هاي ضد انقلاب از جمله منافقين بودند. اين نيروهاي الحادي و ماركسيستي كه با ايجاد آشوب، هدفي جز سهم خواهي از نظام اسلامي و وارد كردن جمهوري اسلامي به سهم دادن به آنها نداشتند. شهر رشت و بسياري از شهرهاي استان گيلان را اشغال كرده بودند و مردم نيز در سردرگمي مانده بودند، زيرا نمايندگان دولت موقت يا نيروهاي بي تجربه بودند كه توان مقابله با اين حركات را نداشتند و يا نيروهاي وابسته اي بودند كه دلسوز انقلاب نبودند. علي با ورود به شهر رشت كه بسياري از مراكز اداري و ساختمان هاي دولتي آن از جمله استانداري آن در اشغال نيروهاي ضد انقلاب بود به ساختمان جهاد سازندگي رفت و كار خود را براي پاكسازي و ساماندهي نيروهاي دولتي به همراه فرمانده سپاه پاسداران و دادستان شهر از آنجا آغاز كرد. او كه همواره لباس سپاه بر تن داشت، پس از چند ماه فعاليت شبانه روزي با همكاري نيروهاي مردمي و انقلابي آن استان كارها به سامان رسيد و شهر به يك آرامش نسبي دست يافت.پس از آرامشي كه بر استان حاكم شد به همراه نيروهاي مساجد و جوانان مسلمان به خدمت رساني به مردم محروم استان همت گماشت كه بسياري از آن طرح هاي عمراني و خدماتي تاكنون نيز ادامه دارد و يادگاري از تلاش خالصانه او و همراهانش در اين مسير هستند.در اين ماه هاي سخت و طاقت فرسا ده ها بار تهديد و چندين نامه تهديد آميز به منزلشان فرستاده شد و يا با تلفن هاي متعدد به همسرش يادآوري مي كردند كه شوهرت را خواهيم كشت، مگر آنكه از اين استان برود ولي علي خم به ابرو نمي آورد و مصمم در راه انقلاب و رهبري امام خميني ايستاده بود.او در اين رابطه چند بار به همسرش گفت: چندين به همسرش گفت: چندين بار به من زنگ زدند و گفتند تو را شهيد مي كنيم، فكر مي كنند من از شهادت مي ترسم. آنها اگر اين كار را نكنند نامرد هستند چون شهادت آرزوي من است. به همين دليل است كه هرگاه به بيرون از منزل مي روم، غسل شهادت مي كنم.
هر شب نزديك ساعت 10 دستور مي داد تا نيروهاي استانداري، مقداري خرما و نان و برنج و روغن و . . . را در نايلون هايي بگذارند و به خانواده هاي مسمند كه در زير چادرها يا مناطق محروم زندگي مي كردند، برسانند.در مدتي كه در استانداري بود، زمان تحويل سال را در كنار محرومان مي گذرانيد و هيچ گاه عيد نوروز كنار خانواده اش نبود. مي گفت: من استاندار و خادم اين مردم هستم و بايد در كنار آنها باشم. او براي آنها لباس نو مي خريد و به آنها هديه مي داد تا شرمنده فرزندانشان نشود.يك سوم حقوقش را كه از استانداري مي گرفت به همسرش مي داد تا زندگي را با آن بگذراند و مابقي را به كميته امداد امام خميني مي داد تا خرج محرومان و مستمندان كند.
علي چندين بار با حضرت امام خميني ديدار كرد و هميشه امام با ملاطفت خاصي با او برخورد مي كرد و با صميميت به او مي گفت: « والي استان گيلان » و يا او را با « فرزندم » خطاب مي كرد، علي سر از پا نمي شناخت و با آ رامش گزارش خود را تقديم امام خميني مي كرد.پس از شهادت او در پانزدهم تير ماه 1360 حضرت امام خميني در ديدار با همسر و خانواده اين شهيد با صميميت و اخلاص، شهيد انصاري را با نام كوچك ياد كردند و فرمودند: « غم از دست دادن علي غم شما نبود. غم من هم بود. مرا در غم خود شريك بدانيد. سپس دستي بر سر دختر خرسال شهيد كشيدند و فرموند: « علي در جوار رحمت الهي آرميده است. »
پس از شهادت آيت الله دكتر بهشتي و گروهي از ياران امام و انقلاب در فاجعه هفتم تير 1360 تهديدات منافقين بيشر شد ولي او كه عاشق شهادت بود،در سخنراني پرشور خود در مراسم ياد بود اين شهداي بزرگوار فرياد زد: اي منافقين! اي مزذوران آمريكا! سينه هاي ما براي پذيرش گلوله هاي شما آماده است. بياييد و بكشيد ما را ولي بدانيد كه ما از اسلام پاسداري مي كنيم. تا خون در رگ ماست ـ خميني رهبر ماست.دو شب قبل از شهادت به همسرش گفت كه وصيت نامه اش را در همان ساكي گذاشته است كه اسلحه اش در آن است. او همچنين سفارش كرد كه همسرش در شهادت او گريه نكند و پشت تابوتش شعار بدهد: علي جان! منزل نو مبارك. علي جان! شهادتت مبارك. علي جان! راهت ادامه دارد.سرانجام صبح روز پانزدهم تيرماه 1360 مصادف با چهارم ماه مبارك رمضان شهيد انصاري در حالي كه به همراه معاونش شهيد علي رضا نوراني رهسپار محل كار بود به دست دو تن از منافقين مورد حمله مسلحانه قرار گرفت كه شهيد انصاري در همان محل به شهادت رسيد و نوراني نيز به تهران منتقل شد ولي او نيز لايق شهادت بود و به شهيد انصاري پيوست.پس از شهادت شهيد انصاري، ريئس جمهور شهيد دكتر مخمد علي رجايي به همسرش پيشنهاد داد كه به پاس نقش فراوان و موثر او در جريان اقلاب و تثبيت جمهوري اسلامي پيكر او را به تهران منتقل كنند تا در كنار شهداي هفتم تير و انقلاب در بهشت زهرا به خاك سپرده شود اما همسرش پاسخ داد كه او در وصيت نامه اش از ما خواسته او را در رودسر و در كنار شهداي زادگاهش به خاك بسپاريم كه به اين وصيت عمل كرد.تشييع باشكوه اين عزيزان در تاريخ استان گيلان بي نظير بود. مردمي كه خدمات مخلصانه و شبانه روزي شهيد انصاري را ديده بودند، با شركت گسترده بر پيكر او نماز خواندند و تابوت او را تا گلزار شهداي رودسربر دش گرفتند.
جـــــزئیــــات شـــــهادت
تـاریخ شـهادت :
1360/04/15
مـحل شـهادت :
رشت - خیابان لاکانی
عـملیـات :
ترور منافقین
نـحوه شـهادت :
اصابت گلوله
مــــحل مـــــزار :
گلزارشهدای رودسر
درصورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید