شهيد بزرگوار محمود فاليزكار، در سال هزار و سيصد و چهل و چهار از خانواده اي مسلمان و متدين متولد شد و به اسلام ناب محمدي (ص) اعتقادي عميق و ريشه اي داشت و مسير و خط امام را آگاهانه پذيرفت و براي حفظ اين مسير از هيچگونه جانفشاني دريغ نورزيد . محمود جواني فريخته، آزاده، ناصح و عارفي كه كم و گزيده صحبت مي كرد ليكن در دلو جانش غوغايي از عشق به مردم و ميهنش جاري بود و هيچگاه زياده خواه نبود بلكه بهترين ها را براي همه مي خواست .
محمود جواني كه جوياي علم و معرفت و دانشجوي مركز تربيت معلم مشعد مقدس بود و علاوه بر آن به حكم وظيفه در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل حضوري شجاعانه داشت و همچنين مركز فعاليت هاي مذهبي و سياسي اش مسجد فرهنگ و دين واقع در خيابان لاهيجان رشت به همراه تني چند از دوستانش حكايت از رعايت آداب ديني و توجه وي به مسائل سياسي و اداي وظيفه نسبت به انقلاب اسلامي بود كه تلاش و كوششي مضاعف در مسجد محله داشت .
محمود در آخرين باري كه به مناطق جنگي اعزام شد در منطقه عملياتي فاو غواص و خط شكن محور عمليات بود كه در ماموريت غواصي توسط نيروهاي بعثي شناسايي مي شود و با اصابت تيري به قلبشان، وي را به شهادت مي رساندند و با طلاطم آب پيكرش جابجا مي شود و هيچ اثري از وي باقي نمي ماند، آري محمود به آنجائي تعلق داشت كه هجرت نمود و بدين طريق به ما آموخت كه بايد امانت دار خون شهدا باشيم و براي استمرار دين خدا و اسلام از عزيزترين چيزها به راحتي بگذريم كه در تاريخ 6/7/1364 در منطقه عملياتي فاو و خط شكن غواص محور عمليات بود مظلومانه توسط بعثيون به شهادت مي رسد .
(( روحش شاد و ياد و خاطره اش گرامي باد ))
بسم الله الرحمن الرحیم
قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد ولم یکن له کفوا احد . الحمد لله رب العالمین و لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم و علی الله علی رسوله و ائمه المعصومین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی یوم الدین.
با سلام خدمت ائمه معصومین و امام زمان (ع) و رهبر کبیر انقلاب . بنا به وظیفه به نوشتن این نامه می پردازم . ای مردم بزرگوار ! همان طوری که تا به حال به اطاعت از رهبری پرداخته اید ، این اطاعت را حفظ کنید که رمز موفقیت در اطاعت کامل از رهبری و وحدت است و مطمئنا اسلام و حق پیروز است . امام عزیز نعمت بزرگی است و وصفِ این نعمت نتوان کرد . خداوند ان شاءالله توفیق دهد که بتوانیم این انقلاب را به خود امام زمان تحویل دهیم . از مسئولین جمهوری اسلامی جمهوری اسلامی که بسیار زحمتت می کشند اطاعت کامل داشته باشید . در برابر کمبودها و مشکلات باید صبر پیشه کرد . ان الله مع الصابرین .
چه حال و هوایی دارد جبهه . چقدر به امام حسین (ع)عشق می ورزند . همین که اسم امام حسین گفته می شود ، اشک ها جاری است و دل ها برای کربلا می تپد . نمی دانم . که چه بنویسم . در آخر از تمام کسانی که این نامه ای را می خوانم حلالیت می طلبم .
فرزندم چندین بار از طرف دانشگاه به جبهه اعزام شده بود. وقتی به علت درد کلیه به منزل مراجعت کرد ، مادرش بسیار نگران او شد و احساس کرد که نکند فرزندمان از بیماری سختی رنج می برد. با آن که محمود در نهایت فروتنی سعی در ساده نشان دادن بیماریش می کرد ، اما پس از پرس و جو متوجه شدیم که ضعف بدنی او مربوط به سختی هایی است که در جبهه متحمل شده است . به وی گوشزد کردم که نباید مدتی به جبهه بروی .اما او در نهایت ادب و احترام می گفت که پدر جان پر کردن جبهه ها یک فریضه است و وظیفه ایجاب می کند که در کنار سنگر دانشگاه ، جبهه ها را تقویت کنیم . زیرا شرایط به گونه ای است که با حمایت و پشتیبانی از ولایت و رهبری و حراست از مکرز و بوم کشور می توان دست دشمنان را از حریم کشورمان کوتاه کرد.چند روزی که نزد ما بود ، دلش برای جبهه پر می زد و دائما به فکر همرزمان خود بر روی زمین می خوابید. قرار بود هفت روز بماند، اما به بهانه ی درس و رفتن به مشهد ، باز هم عازم جبهه شد . آن روز ها شرایط مالی مناسبی هم نداشتیم و من عصر ها با ماشین کار می کردم. محمود هم که مشغول درس خواندن بود و در بسیج هم به مردم خدمت می کرد. بار ها از زبان دوستان و آشنایان شنیده بودم.که بسیج برای اعضای خود امکاناتی دارد. تااین که یک روز در تابستان 1363 که تحمل گرمای زیاد طاقت فرسا شده بود و منزل ما یک پنکه ی کوچک معمولی داشت ،محمود که معلوم بود از گرما کلافه شده،به خانه آمد. به او گفتم پسرم شما که سال هاست در بسیج فعالیت داری و به جبهه هم رفتی چرا از حق خودت استفاده نمی کنی و یک پنکه از آنجا نمی گیری؟ ناگهان چهره ی پسرم برافروخته شد و با لحنی ناراحت رو به من کرد و گفت:”پدر جان رفتن من به جبهه یک وظیفه ی شرعی بوده و می بایست به فرمان امام عمل می کردم.حال اگر امروز به عنوان بسیجی فعالیت می کنم ، باز هم به دلیل مسلمان و انقلابی بودنم است . ما انقلاب نکردیم که همه چیز برای خودمان باشد.بلکه رسالت انقلاب اسلامی کمک به محرومان است.
“نقل از پدر شهید“
شهید فالیزکار به دلیل دفعات مکرر اعزام به جبهه دچار ضعف جسمی شده بود و به همین دلیل چند روز بستری بود. پس از بهبودی نسبی ، مرخص شد و برای دیدن خانواده به سوی رشت عزیمت نمود. مادر با دیدن چهره ی خسته و ضعیف محمود ، حس کرد که فرزندش گرفتار بیماری و ناراحتی سختی شده است . پس از پرس و جو ، در نهایت تواضع و عزت والایی که با آن خو گرفته بود ، بیماری خود را کم اهمیت نشان داد و اظهار داشت که کمی کلیه های وی دچار مشکل شده و برای استراحت نزد خانواده آمده است. ولی مادر که از کم و کیف قضیه تا حدی با خبر بود . همان روز اعضای خانه در رساندنِ خبرِ آمدنِ محمود به خانه ، به پدر ، پیش قدم شدند. ایشان پس از دیدن حال و وضع محمود بسیار ناراحت شدند و گوشزد کردند که باید بیشتر به فکر سلامتی خویش باشد و تا مدتی از جبهه ها دست بکشد و دانشگاه را جدی تر بگیرد. شهید فالیزکار در کمال ادب و تواضع ، به والدین گفت : پر کردن جبهه ها یک فریضه است و وظیفه ایجاب می کند که در سنگر دانشگاه جبهه ها را تقویت کنیم. زیرا شرایط به گونه ای است که با حمایت و پشتیبانی از امر ولایت و رهبری و حراست از مرز و بوم کشور ، می توان دست دشمنان را از حریم کشورمان کوتاه کرد. پدر که قانع نشد ، خواست تا جدی تر به موضوع توجه کند. اما او با آسودگی خیال به والدین قول داد که تکلیف خود را بعد از رفتن معلوم کند و تلاش نمود تا خانواده را از ناراحتی و اضطراب بیرون بیاورد. روزهایی که نزد ِ ما بود ، ما متوجه تغییر رفتار و اخلاق او شدیم. روح و وجود او در جبهه سیر می کرد و دائما به فکر هم رزمان خود بود. تا جایی که شب به یاد همرزمان بیرون از بستر و روی زمین می خوابید. قبل از به سر رسیدنِ روزهای دوره ی نقاهت ، تصمیم گرفت که به مشهد برگردد چون کلاس هایش به تاخیر افتاده بود. تعجب کردیم. او خواسته بود آرامش را در خانواده برقرار نماید. بی صدا اما پر از عشق. کوله بارش را بست تا از عشاق کاروان ولایت جا نماند. ما چندین بار به دانشگاه مشهد نامه نوشتیم ولی خبری نشد. با نگرانی از پدر خواستیم تا به دانشگاه رفته و از حال محمود با خبر شود. ایشان ؟؟؟ به مشهد رفتند و اطلاع پیدا کردند که به اهواز رفته. پس از جستجوی فراوان و رسیدن به قرارگاه محل استقرار محمود ، باز هم موفق به پیدا کردنش نشده و بنا به سفارش فرمانده خواستار رویت پیکر شهدای موجود در آن جا شد. شاید که شهید محمود فالیزکار در میان آن ها باشد. بعد از دیدن پیکر شهدا ، باز هم هیچ اثری از محمود پیدا نکرده و با دست خالی به رشت برگشتند. با دیدن چهره ی غمگینِ پدر ، به یاد حرف پسرم افتادم که می گفت : مادر من امانتی هستم در نزد شما. یک روز منتظر آن باشید که دیگر در بین شما نباشم. پس خودتان را برای آن روز مهیا کنید….بعد از چند روز ، کاروانی از دانشگاه مشهد به اتفاق تعدادی از همرزمان شهید به منزل ما آمده و خبر شهادتش را به ما دادند. در این زمینه آن ها چنین بیان کردند که ؛ چون شهید محمود غواص خط شکن بود ، قبل از عملیات به محور رفته و در هنگام ماموریت توسط نیروهای بعثی شناسایی می شود . ما نیز پشت سر آن ها بودیم. ناگهان دیدیم که قلب محمود با گلوله ای مورد اصابت قرار گرفت و همان طور مدتی در آب ماند. وقتی که خواستیم ایشان را از آب بگیریم ، مشاهده کردیم که هیچ اثری از ایشان نیست.
جـــــزئیــــات شـــــهادت
تـاریخ شـهادت :
1364/11/21
مـحل شـهادت :
فاو-ام الرصاص
عـملیـات :
والفجر 8
نـحوه شـهادت :
تیرخوردگی به ناحیه شکم-رگبار نیروهای بعثی
مــــحل مـــــزار :
گلزار شهدای شهر رشت
درصورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید