شهيد نورالله ميرزائي پور دانشجوي سال چهارم پزشكي تهران و عضو كميته پزشكي جهاد سازندگي در سال 1337 در شهر لوشان به دنيا آمد . از همان آغاز نوري ناشناخته در چهره داشت و شايد همين سبب گشت تا نام او را نورالله گذارند.دوران كودكي خويش را در شهر لوشان گذرانيد و دوران متوسطه تحصيلي را در دبيرستان لوشان و يكي از دبيرستان هاي قزوين طي كرد . و توانست با معدل 19/75 در كنكور سال 56 شركت نموده و در رشته مهندسي و پزشكي بگيرد . وي از ميان اين دو رشته پزشكي را برگزيد . آن زمان سايه سياه امپرياليسم جهاني و رژيم وابسته اش بر منابع نفتي ما چنان بود كه خدمت در صنعت نفت را در نظر نورالله بي مقدار كرده بود . در حاليكه در حرفه پزشكي مي توانست مستقيما دردها و رنج هاي مردم را نزديك مشاهده و درمان نمايد . سال اول ورود به دانشكده با آغاز نهضت اسلامي ايران مقارن بود وي در اين موقع در كتابخانه اسلامي دانشجويان دانشكده فعاليت مي نمود تا اينكه در تعطيلات تابستان 57 كه نهضت كه نهضت به اوج خود نزديك مي شد به لوشان آمد و در سازماندهي مبارزات مردم سهم عمده اي داشت و يك بار كه براي اولين بار شعار پشتيباني از امام خميني و مرگ بر شاه سر داد ( در مسجد جامع لوشان ) توسط ماموران امنيتي دستگير و به زندان منجيل و بعد به رشت منتقل شد و مدتي در بازداشت به سر برد پس از پيروزي انقلاب به همراه تني چند ديگر همرزمانش در تاسيس كميته انقلاب اسلامي لوشان همت نمود و
مدتي در آنجا به پاسداري و فعاليت مشغول بود ، بدنبال بازگشائي دانشگاهها وي نيز به دانشگاه بازگشت و از طرف دانشجويان مسلمان بعنوان نماينده شوراي هماهنگي دانشكده برگزيده شد و تا مدت يك سال در اين شورا عضويت
داشت و به امور صنفي سياسي دانشجويان رسيدگي مي نمود نورالله براي تفكر و تحقيق اهميت زيادي قائل بود تا ساده لوحانه اسير هيچ گروه و انديشه اي نشود . او ايده الها و آرمانهاي خود را در اطاعت از امام و پيروي از امام امت خميني كبير يافته و با كمال علاقه در اين مسير گام نهاده و خيلي سريع مدارج خود را طي نمود چنان كه در سه ماه تابستان 59 در اردوي ايدئولوژي آنچنان تحولي در درون خود ايجاد نمود كه در اعتقاد خود هيچ تزلزلي نداشت . نورالله در دفتر خاطرات خود به مسائلي توجه نموده نظير ( دل بستگي به زنده بودن ، داشتن يك تيتر در رشت يا درجه علمي بزرگ ) تا بتواند اين نفس اماره را در بند تقوي خويش نگهباني كند ، نورالله در ميان استادان خويش به استاد حائري شيرازي ( امام جمعه شيراز ) كه راننده ايشان بود اعتقاد و ارادت خاصي داشت و همواره در درسهاي پر بار و اخلاقي و عرفاني او شركت مي جست و بهره مي گرفت و چه پر شكوه آن شب كه اين استاد گرانبار بر سر مزار شاگردش اشك فرو مي ريخت و حاصل مجاهدتش را مي نگريست كه چگونه به ثمر رسيده است و اين بار تو گويي استاد از شاگرد خود الهام گرفت .با آغاز جنگ وي كه در يكي از مدارس تهران به تدريس اشتغال داشت بنا به ضرورت و جهت تقويت به جبهه لوشان آمد و بسيج را تاسيس نمود پس مدتي جاذبه عشق به حق وي را به جبهه ها كشانيد و همچون دم مسيح به ياري مجروحين شتافت ، در مدتي كه در جبهه ها بسر مي برد در برخورد با روحيات والاي مجاهدين همواره در جست و جوي شهادت همانگونه كه از ياد داشت هايش پيداست تحولات ديگري نمود و چنان شد كه لياقت شهادت را در اعلاء درجه خود يافت و سرانجام در 12 اسفند
در مالكيه سوسنگرد بر اثر اصابت تركش كا؟؟؟ شاي خصم سر سپرده به شهادت رسيد و به لقاالله شتافت . نورالله همواره براي دوستان و همدرسانش الگو وارسته اي بود كه در جهت تحول به سوي الله سرعتي چشم گير داشت .
همواره در جهان با نقش بود و لحظه اي از تزكيه و تهذيب خويش غافل نبود و هيچ گاه خدا را از ياد نمي برد يادش گرامي و راهش مستدام باد كه جامه سفيد پزشكي را با خون سرخ خويش آذين بست تا انقلاب فرهنگي را حرفه پزشكي الگو و رهنمون باشد « خداوندا ما را در مسئوليت انجام رسالت خويش در قبال اين برادر شهيد ياري فرما »
همواره در جهان با نقش بود و لحظه اي از تزكيه و تهذيب خويش غافل نبود و هيچ گاه خدا را از ياد نمي برد يادش گرامي و راهش مستدام باد كه جامه سفيد پزشكي را با خون سرخ خويش آذين بست تا انقلاب فرهنگي را حرفه پزشكي الگو و رهنمون باشد
« خداوندا ما را در مسئوليت انجام رسالت خويش در قبال اين برادر شهيد ياري فرما »
\\\"انا لله و انا الیه راجعون\\\" (حدیث عشق بیان کن بسر زبان که توانی \\\"حفظ\\\") اشهد ان لا اله الا اله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علی ولی الله با درود بر سر ور شهیدان حسین ابن علی و با امید با اینکه شفیعم در روز جزا شود و در صحرای محشر مرا در یابد سلام بر مهدی فاطمه کسی که یاور رزمندگان و فرمانده سپاه اسلام در تمامی جبهه هاست. درود بر امام امت خمینی بزرگوار که به ما درس دین آموخت. هر بار که عملیاتی تمام شود و در عزای شهیدان بر حسین (ع) می گریم کوله بارم را محکمتر بسته و با باری سنگین مصمم به ادامه راهشان می شوم . ولی آنها کجا من کجا حتی در حیات این دنیا هم خاک پایشان هم نمی شدم حالا که پرواز کرده اند و اوج گرفته اند .بار مسئولیتی که سنگینی آن کمرشکن است ولی باید مقاومت کرد و ادامه داد. چرا که بر خود وظیفه می دانم که راهشان را ادامه دهم سلاحشان را بردارم و سنگرهایشان را خالی نکنم اگر شب و روز هم در راهشان بکوشم و سر از پا نشناسم و لحظه ای آرام نگیرم یا روزی بکوشم ؟؟؟ سوگشان بگریم و برایشان دعا بخوانم و با اینحال آیا خواهم توانست ذره ای از دینم را به شهدا ادا کنم یا به آن پیر زن روستایی که همه ؟؟؟ تومان است که آن را هم به جبهه ؟؟؟ به آن کودک 13 ساله ای که برای دفاع از ؟؟؟ عاجز ترم از این که تصور چنین ادعایی را در ذهنم ایجاد کنم ؟؟؟ فردای قیامت چه جوابی بدهم آیا خانواده شهدا از من راضیند یا آیا امام حسین از من راضی است یا آیا مهدی (عج) از من راضی است و چه جوابی به خانواده شهدا بدهم چگونه ؟؟؟عالم را جوابگو باشم ؟؟؟ و مادر عزیزم که اگر لیاقت شهادت داشتم از خدا می خواهم به شما صبر عطا کند و در آخرت زحماتتان را تلافی خواهم کرد هر وقت که مرا یاد می کنید لبخند به لبتان باشد که روحم شاد خواهد شد و اگر خواستید گریه کنید به حسین شهید و یارانش گریه کنید و در درستی راهم شکی ندارم وامید وارم که در لحظات آخر عمرم غافل از دنیای شما نروم به راهم ایمان دارم و به ایمانم عشق می ورزم و همه امید و آرزویم پیروزی اسلام و حاکمیت آن درمیان ما و جهان می باشد. بهترین لحظات عمرم را در جبهه ها گذراندم و نمی دانم که چرا حاضر نیستم که لحظه ای از جبهه دل بر کنم و حتی تصور این که جبهه را ترک کنم ؟؟؟ دردناک است از خدا می خواهم آنچه خود میخواهد سر نوشتم آن شود نه آنچه خواسته من است که ؟؟؟ نا خالصی باشد اگر چیزی از جنازه ام به دستتان رسید آن را در فلیده در کنار یاران شهیدمان دفن کنید و بدانید که روحم در جبهه ها باقی خواهد ماند. طبق فتوای امام که من مطلع نبودم در این مدت در قرائت نماز مقداری اشکال داشتم که پس از سوال از علما اگر قضای آنها واجب است برایم قضایش را بجا آورید که 3 سال نماز تمام و 2 سال شکسته می باشد و3 سال برایم روزه بگیرید اگرنبود نصفش را بخوانید و مبلغش را از مقدار حقوقی که از سپاه برایم مانده بدهید و بقیه مقدار را خانواده ام خواهد پرداخت موتور هم متعلق به حاجی می شود که اول خمس موتور را می دهد و بعداً هر ماه مقداری پول می دهد تا غیمت کامل موتور شود و این مقدار پول را به فقرا بدهد برادران رزمنده اگر بدون ما به کربلای حسین رفتید ؟؟؟ می خواهم که ما را فراموش نکنید چرا که در این انتظار مدتها کوشیدم، در هنگام برگشتن مشتی از خاک کربلا را با خود بیاورید و بر سر قبرم بپاشید. برادران و خواهران محترم کوچکتر از آنم که پیامی برایتان داشته باشم حتی خاک پایتان هم خود را بحساب نمی آورم عاجزانه و با التماس از شما می خواهم اسلام و انقلاب و امام را فراموش نکنید و هر جبهه ای که کفر جهانی بر علیه مان گشود و حالا در آن حضور داشته باشید خون شهدا را رد نظر بگیرید عزیزان اسلام دنیا سایه ایزد گذر بیش نیست فریب دو روز لذت را نخورید عزیزان تقوا را پیشه خود سازید که هر گرفتاری از این به بعد برایمان پیش بیاید علتش عدم تقوا و مسائل نفسانی و داخلی خودمان است امروز حجت بر همه ما تمام شده و کفار از ما مأیوس شده اند . در هر مقامی که هستیم این مقام وسیله ایست که در آخرت اگر خطا کرده باشیم سخت باید جوابگو باشیم خود خواهی ها و جاه طلبی ها و ؟؟؟ علتش بی تقوایی است همدیگر را دوست بدارید و در خدمت به انقلاب کوتاهی نکنید صدام و همه شیاطین رفتنی هستند آنچه خیلی مهم است شیطان درونی انسان و کششهای نفسانی است که اگر در این جهاد اکبر پیروز شویم لیات آن را خواهیم داشت که منتظرین واقعی \\\"مهدی عج\\\" باشیم ای امام خمینی کسی که پیامهای الهی و وعده های پیروزی را از زبان شما شنیدیم مرا ببخش که نتوانستم سر بازی لایق برایت باشم خانواده شهدا و معلولین عزیز و همه کسانی که بر گردنم حق دارند و دستم از ادای حقوقشان کوتاه است از همه تان حلالیت می طلبم . ؟؟؟
نورالله میرزایی پور61/11/18 شیداغ
من و برادرم نور الله در شب 23/11/1359 به منزل خواهزمان رفته بودیم . تا ساعت 5/2 شب به بحث درباره مسائل مختلف پرداختیم. هنگام خوابیدن نورالله مرا وا داشت که با هم وضو بگیریم و سپس بخوابیم. من که تا آن شب با وضو نخوابیده بودم ، برایم شب به یاد ماندنی بود.
“نقل از برادر شهید”
در سال 57 نور الله و چند تن از انقلابیون،برای روشنگری ماهیت پلید اجانب خائن به دین و کشور در مسجد جامع لوشان رفته و پس از خواندن بیانیه ای از فرمایشات امام خمینی (ره) با صدایی بلند و رسا بانگ مرگ بر شاه و درود بر خمینی سر دادند. شهید نورالله اولین کسی بود که در آن زمان توانست با قدرت و ایمان و شهامت تحسین برانگیزش ،این شعارها را بر زبان آورد . در همین بین، مزدوران رژیم داخل مسجد شدند و نورالله و سایر دوستانش از معرکه گریختند .تعدادی از همراهان نورالله به دامنه کوهها رفته تا از تیر رس مأموران ساواک در امان باشند،بعد از شناسایی مبارزان انقلابی بعد از ظهر همان روز از سوی پاسگاه شهر لوشان به منزل ما آمدند .حضور نورالله را در منزل جویا شدند! در همین فاصله خود نورالله با لباس منزل،جلوی در حاضر شد و گفت:با من کار دارید؟ مأموران گفتند: آری،شما بازداشت هستید شهید نورالله بدون آن که هراس به خود راه دهد ،گفت: بگذارید،لباسهایم را بپوشم تا با شما بیایم .هنگام خارج شدن از منزل مأموران دستبندی بیرون آوردند تا به دستان نورالله بزنند ولی ایشان امتناع نموده و گفتند: احتیاجی نیست،خودم با شما خواهم آمد و به کاری که کرده ام ایمان دارم و از هیچ چیز نمی ترسم.
“نقل از برادر شهید”
نور خدا، نورالله.. سوی خدا عاشقانه پر کشید و رفت، نوراله.. شهیدی از تبار حسین و شاهد زنده دیگری بر مظلومیت سرخمان در تاریخ. او که کسب نو کرده بود و در پی این بود که (یخرجهم – من الظلمات الی النور) (خارج مند انسانها را از ظلمت به سوی نور) او برای نابودی ستم و ظلمت – صدامیان کافر که چتر شومشان را در قسمتی از خاک این امت شهیدپرور گسترده اند به جبهه نبرد حق و باطل رفته بود. بگذارید آنچه که من از او می دانم و می شناسم با شما سخن بگویم، باشد که بهتر شناخته و عظمت رسالت پیام خونش را بیشتر احساس کنیم، از روزهای اول که هفت سال پیش با او آشنا شدم او را جدا از برادران دیدم و شاید آن روزها او را انسانی منزوی می پنداشتم زیرا کمتر در جمع شلوغ او را می دیدم اما بعد از مدتی درک کردم که او از به هدر دادن عمر بیزار است و سخت در پی تلاش برای یافتت راهی بسوی سعادت و به خاطر همین بود که او خود را در جمع خیابانی همیشه غریب احساس می کرد شاید دوستی نمی یافت که درکش کند، یادم هست وقتی دپیلمش را با معدل 57/19 گرفت و در کنکور شرکت کرد نتایجی را که اعلام کرده بودند او در دو جا قبول شده بود، مهندسی شرکت نفت و پزشکی دانشگاه تهران، او در انتخاب یکی از این دو رشته برای ادامه تحصیل نهایت دقت را داشت و عاقبت رشته پزشکی را انتخاب کرد، (وقتی از او سوال می کردند چرا مهندسی شرکن نفت را نپذیرفتی درصورتی که زودتر به نوائی می رسی، پاسخ می داد من در این رژیم ستم و سیستم غلط اقتصادی مملکت نمی توانم مهندس باشم و عده ای کارگر بی چاره زیردست من، می ترسم بخاطر نان خویش نان عده ای محروم را بریده و آنها را استثمار کنم، نه پزشکی را انتخاب می کنم که وابستگی کمتری دارد و در ضمن نجات جان انسانها برایم از لقمه نان چرب پر ارزش تر است).در 21 رمضان پس از قیام قم و تبریز اولین کسی که بانگ خمینی را در مسجد جامع لوشان فریاد کرد او بود که پس از یک ساعت دستگیر و روانه ساواک رشت گردید، او قبل از ورود به دانشگاه با مسائل اسلامی آشنا و با برادران مومن مخفیانه مبارزه می کرد او پس از ورود به دانشگاه فعالیت خود را از کتابخانه دانشگاه و پخش کتاب شروع کرد و در پی یک تلاش مستمر به عنوان نماینده دانشجویان پزشکی انتخاب شد او برای عنوان تلاش نمی کرد و وقتی به شوخی می گفتی دکتر، صورتش برافروخته می شد می گفت من را نوالله صدا کنید. یادم هست قبل از انقلاب فرهنگی یک روز گفت اگر دانشگاه به این وضع باشد درس را رها خواهم کرد، عمر چیزی نیست که اینجور بیخوری در دانشگاهی که نتیجه ندارد هدر دهم. یکی از خصوصیات بارز او خلوص او بود با همه چیز با اخلاص برخورد می کرد، حتی اگر با دشمن، غیر منطقی برخور می کردی ناراحت می شد. او خالصانه برای یافتن راهی به سوی خدا تلاش می کرد و هر کس که با او برخورد می کرد شیفته اخلاص او میشد. من در اینجا می خواهم پرده از مسئله مهمی که در زندگیش رخ داده و شاید حتی خانواده او و بعضی از دوستان او بی خبر هستند بردارم باشد که خلوص او و عظمت روحش و عطش او برای یافتن حقیقت روشن شود. نوراله بعد از پیروزی انقلاب به مدت هشت ماه در سازمان محاهدین خلق بود و ما و دوستان دانشگاهی او نگران زندگی پرتلاش او، اما از آنجا که نوراله تنها وابستگی را درجهت خدا می پذیرفت و این معیارش بود برای تن دادن به گروهها و دسته جات و او هیچوقت برای رسیدن به حقیقتی پیش داوری نداشت پای صحبت هرکسی می نشست و از هرکس چیزی می اموخت، نوالله پس از هشت ماه کار در سازمان مجاهدین خلق دید آن گم شده ای که او به دنبالش بود و آن معبودی که او می خواهد و می جوید در این سازمان نیست برگشت راه دیگری در پیش گرفت و در این راه جدید انسانی را یافت، استوار، خدایی با ایثار، با گذشت و تمامی سرمایه اش تقوا، انسانی سازش ناپذیر و دور از منیتها. او در این راه جدید و در دریای پرتلاطم کشتی امت وقتی ناخدایی را یافت که تنها برای خدا سخن می گوید و تنها برای خدا موضع می گیرد آرام گرفت و ان انسان جز امام امت خمیتی بت شکن نبود. او شیفته امام و براستی پیرو امام بود و بخاطر همین مدت زیادی در لانه جاسوسی با دانشجویان مسلمان پیرو خط امام همگام و همکاری نزدیک نمود.یادم هست وقتی از تهرام می آمد بهش می گفتم تهران چچه خبر است؟ چه کار باید بکنیم؟ می گفت آنچه که امام گفت حتی اگر به ظاهر با نظرم مخالفت داشته باشد تسلیم امامم، اگر گفت بمیر خواهم مرد.یادم هست بعد از پیام امام که گفت مسجد سنگر است این سنگر را حفظ کنید، او به لوشان امد غروب تک تک خانه های برادران زنگ می زد و جمع می کرد و می گفت نماز بفرموده امام در مسجد خوانده می شود نه در خانه. از مسجد به عنوان تجمع برادران و رسیدگی به مشکلات مردم و طرح و برنامه ریزی و تقسیم کار به عنوان یک برنامه مستمر در زندگی او بود اون چون مخلص بود هرکس را که مخلص می دید شیفته او می شد، یک روز که با هم برای آوردن استاد حائری شیرازی برای سخنرانی در انجمن اسلامی معلمان رودبار به تهرام می رفتیم به من گفت در سه ماه درارد و ی که در لویزان بودم خلوص خاصی در استا حائری شیرازی دیدم اگر راننده بخواهد حاضرم راننده ایشان شوم. او از دروغ و تهمت سخت بدش می امد او در رابطه با تهذیب نفس نمیشه گفت نفس سرکش را باید تنبیه کرد او برای تنبیه نفسش اکثر اوقات روزه می گرفت و به خاطر همین بود که به زخم معده دچار شده بود. از سخن های همیشه اون به من این بود که می گفت برای انسان کلمه ای به نام شکست وجود ندارد، زیرا انسانها برای رسیدن به خدا وقتی قدم در راهی می گذارند و بعد می فهمند که در آن خدا نیست آنها شکست نخورده اند راه غیر خدایی دیگری تجربه کرده اند و شناخته اند، پس آنها پیروز هستند و در رابطه قرار گرفتن در سازمان مجاهدین و خارج شدنش می گفت من شکست نخورده ام بلکه پیروزم. بعد از این مسئله بود که در انجمن اسلامی دانشگاه کار خود را بادلگرمی بیشتر شروع نمودو چهارماه پیش بود که مسئولیت بسیج مستضعفان شهرستان رودبار را به عهده گرفته و با همه مشکلات درسی که داشت به همه چیز می رسید. او در کارش نظم داشت و بخاطر همین در یک زمان به مسئولیتهای مختلفی که به عهده او گذاشته می شد به خوبی می داد. در این سه چهار ماه تلاش بی پایان او برای همه دوستان روشن است. مسئولیت بسیج رودبار و سرو سامان دادن به بسیج لوشان و تدرسی در مدارس تهران و رفتن به بیمارستان برای فراگیری هرچه بهتر تخصص از کارهای هفتگی چندماه اخیرش بود. او ختی نماینده دانشجویان پزشکی در بیمارستانها بود. اما از آنجا که او روحی بلد داشت اینها او را راضی نکرد، یک روز پیش من آمد و گفت می خواهم به جبهه بروم، گفتم فکر نمی کنی که این امت به اندیشه تو و تخصص تو نیاز دارد و تو خود یک شهید زنده ای وقتی برای خدا زندگی می کنی؟ گفت نه، می خواهم به جبهه بروم و ببینم پاهایم نمی لرزد، چقدر خدا در قلبم نشسته است، مسئله مرگ برایم آنچانکه که در مغز حل شد در قلب حل گشته یا نه، وقتی چند هفته پیش از جبهه برگشت از او سوال کردم جبهه چه وضعی دارد و چه کار باید کرد، گفت باید دانشگاه افسری برای سپاه پاسداران تاسیس شود تا هرچه زودتر از این عاشقان پاک باخته فرماندهان که بتوانند جنگ را هدایت کنند ساخته شود.نوراله میرزایی چند روزی که در جبهه سوسنگرد بود و زخمی به کمیته پزشکی نیاورده بودند می خواست به قسمت دیگر جبهه که می تواند کار بیشتر بکند برود اما بعد از چند روز که حلمه پدیدتری از سوی ایران شد و زخمی های زیادی را نجات داد در جبهه سوسنگرد باقی ماند. او عاشق شهادت بود و وقتی می دید که زخمیها به درستی و به موقع به کمیته پزشکی نمی رسند ناراحت می شد و بخاطر همین با اینکه کارش در کمیته پزشکی جهاد مستقر در سوسنگرد بود و زخمی ها را به اهواز می اورد او را راضی نمی کرد و همیشه در خط مقدم جبهه زخمیها را از سنگرها زیر رگبار گلوله ها، توپ و تانک خمپاره بیرون می کشید و مورخه 12/12/59 او در سنگر درقسمت مالکیه سوسنگرد در پی نجات زخمی دیگری بود که زیر رگبار کاتوشای صدامیان کافر قرار گرفت و دعوت حق را لبیک گفت.نوراله، ای نور خدا، تو رفتی و در مسجد این سنگر همیشگی تو جایت خالیست. نوراله از عظمت با رسالت پیام خونت بنگر که کمر برادرانت خمیده گشته است، کوچه ها و خیابانهای لوشان و رودبارو ومنجیل در هجر تو ماتم گرفته اند، ای معلم و استاد اخلاق در عمل، یارانت در این وادی تو را فریاد می کنند. نوراله بنگر آن استادی که در لویزان در کلاس درسش بودی امروز در مسجد پیام خون تو را فریاد خواهد کرد. بخدا از رفتن تو کمر ما شکست، شکستن کمر ما نه درد هجر تو و فراق و اندوه توست زیرا که امروز نماز ظهر را در کربلا به امامت حسین به جا آوردی، شکستن کمر ما از پر کردن جای تو و کشیدن مسئولیتی که تو بردوش داشتی می باشد.نوراله تو رفتی ولی هنوز پلاکاردهایی که در شب 22 بهمن نصب کردی بر درختها و دیوارهای لوشان برجاست و یاد تو را زنده می کنند. نوراله عزیز می خواستی بیایی عروسی کنی،ولی قبل از آمدن عروسی کردی و دوستان را خبر نکردی اما بهرحال برادرانت دامادیت را در حجله گاه سنگر خون تبریک می گویند.نورالله تو به عهدی که در خانه شهید نعمتی با پدر او بستی که راه فرزندش را ادامه خواهی داد عمل کردی باشد که امروز برادران این میثاق را در این مسجد با خانواده تو تجدید کنند.نوراله آرزویی که داشتی و همیشه این قلب کوچک تورا می فشرد و تا رسیدن به آن قرار نداشتی رسیدی، شهادت نهایت آرمانت بود و ما امروز شهادتت را به خانواده این تبرکی می گوییم و تسلیت را می گذاریم برادران خود ثابت کنند زیرا تسلیت یک کار عملی است.نوراله تو رفتی اما بدان که یاد تو در قلبمان و تاریخمان همیشه زنده و جاوید است، نوراله به تو بگویم که در شهادت تو سنگدل ترین انسانها گریستند و این خود نویدی است که خون پاک تو مغزهای منجمد جامعه را آب کرده و با حرکت شهادت تو زمینه نابودی صدامیان کافر این دست نشاندگان آمپریالیسم آمریکا فراهم شود، به امید آن روز.والسلام
جـــــزئیــــات شـــــهادت
تـاریخ شـهادت :
1359/12/12
مـحل شـهادت :
سوسنگرد
عـملیـات :
نـحوه شـهادت :
اصابت گلوله راکت به آمبولانس
مــــحل مـــــزار :
امامزاده حمزه _ لوشان
درصورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید