مسئول گروهان ابوالفضل از گردان حمزه لشکر قدس،دانش آموز بسیجی شهید صادق کامکار بود که در روستای فتیده از توابع شهرستان لنگرود به تاریخ 6/6/1348زمینی شد.
سال اول دبیرستان بود که به همراه تنی چند از دوستانش که آنها نیز به شرف شهادت نایل آمدند؛ به منظور دیدن آموزش نظامی به قصد رویارویی با عناصر ضد انقلاب به مریوان رفت. در مریوان ،همزمان با ستیز علیه عوامل دشمن ،چون امام فرمود ه بود که درس خواندن رزمندگان در اوقات فراغت آنها خود به خود جهاد محسوب می شود ؛درس و تحصیل را رها نکرد. او اگر چه توانست در سال 1365در مبارزه با جهل ،از آزمون ورودی مراکز تربیت معلم موفق بیرون آید ولی چون دید که انقلاب و اسلام در خطر است و آن سال را، سال سرنوشت جنگ اعلام کرده بودند؛از دانشگاه صرف نظر کرده و به جبهه شتافت . چرا که معتقد بود :جبهه ی جنگ دانشگاه است! شهید صادق کامکار در عملیاتهای متفاوت با مسئولیتهای مختلفی شرکت داشت .سر انجام همان گونه که آرزویش بود؛در پنجم مرداد ماه سال 1367 در حالی که برای دوازدهمین بار پای به جبهه گذاشته و بیش از 37 ماه و پانزده روز بود که از حضورش در جبهه های جنگ می گذشت ،پس از 20 سال هجران،از شلمچه به وصال نائل آمد و آسمانی گشت.
قال علی (ع) الله الله فی الجهاد باموالکم و انفسکم و السنتکم فی سبیل الله.
((خدا را،خدا ر ا، وصیت می کنم شما را به جهاد کردن با مال و جانتان و زبانتان در راه خدا))
با سلام و صلوات بر اولیاء الله از آدم تا خاتم النبیین حضرت ابوالقاسم محمد مصطفی (ص) تکمیل کننده پیام خدا و امامان شیعه و رهروان آن پاکان و سلام و صلوات بر یگانه منجی عالم بشریت عدالت گستر جهان مهدی موعود (عج) و سلام و صلوات بیکران بر نائب بر حقش رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی سلام بر دلیران رزمنده، سلام و درود بر شهیدان گلگون کفن خصوصا یاران و دوستان شهیدم.
شکر و سپاس خداوند بی همتا را که به ما نعمت زندگی کردن در این دنیا را خصوصا در این وقت از زمان عطا فرموده، در زمانی که بهترین فرصت برای خود سازی و خود شناسی و خدا شناسی است. نمی دانم از کجا و چطور درد های درونم را بر روی کاغذ بیاورم،درد هایی که در این مدت در درونم با خود و خدای خود زمزمه می کردم،دردهایی که جز خدا از آن خبری ندارد. خدایا خودت می دانی، خودت می دانی چون تو بر هر سر و رازی آگاهی خدایا مدت زیادی است که تو را صدا می زنم و می خواهم سوی تو آیم، اما گویا اینکه این آمادگی را در من نمی بینی. خدایا در این مدت همیشه در هر زمان شاهد شهادت بهترین یارانم بودیم،دوستانی که با هم عهد و پیمان بسته بودیم که تا آخر راه برویم. هر روز می شنیدیم که سربازان جند الله و پیرو حزب الله خونشان می ریخت و آه و ناله و فغان مان نیز بلند می شد باز هم غصه می خوردیم.
خدایا باز هم یاری رفت،باز هم دوستی رفت،دوستی که با نگریستن به چهره او و شنیدن گریه ها و مناجات او یاد تو در دل ما بیشتر جای می گرفت.
خدایا مدتی است که همیشه منتظر شهادت بودم،اما همیشه از کاروان عقب می افتادم باز هم امروز که می خواهم به عملیات بروم آماده نیستم. خدایا در این مدت باقی مانده به من آمادگی جسمی و روحی عطا بفرما.
و اما سخنی با شما و کسانی که قضاوت هایی در مورد من و امثال من که در جبهه هستند می کنید که ما جاهل بوده و آگاه نبودیم جنگ را سبک و بازیچه شمرده رفتیم و کشته شدیم و عده ای از کسانی که خود را آگاه و روشنفکر می دانند نیز بر اینعقیده اند که ما از روی تحریکات و احساسات مذهبی جذب مسائل انقلاب شده ایم و چون براده های آهن بدون اختیار بدون قطب های آهن ربا گرد هم آمده ایم و در دفاع از انقلاب و اسلام نیز مرگ یا شهادت را ناچار از روی عواطف و احساسات انتخاب کرده ایم و این گروه از جمله دشمنان مکتب ما هستند که منافقانه عمل می کنند و ماهیت مکتب ما را درک نکرده اند.و گروهی نیز هستند که در شهادت عزیزان رزمنده هیچ سخنی برلب نیاورده و احساس نشان نمی دهند گویی که انگار ما خارجی هستیم و برای بیگانه می جنگیم و در گوشه کنار جامعه ما نیز پراکنده اندو سرشان تو لاک خود می باشد اینها اگر خطا نکنم با زندگی حیوانی خود همچون مرده های خاموش هستند و افسوس که دم گرم ملکوتی امام در آهن سرد قلب های فولادی این قبیل افراد اثر نکرده و در خواب جاهلیت خود باقی مانده اند. اما سخنی با شما پد و مادرم از شما تشکر می کنم که مرا با راهنمای ها و رارشادهایتان هدایت نمودید و مرا به دین اسلام و قرآن کریم آشنا نموده اید و خوشحالم که به این دین یعنی اسلام آشنا شدم. پدرو مادرم ناراحت نباشید از اینکه فرزندتان را از دست داده اید، بلکه افتخار کنید چون فرزندتان در راه اسلام فدا می شود. فرزندتان زنده است چون قرآن وعده داده است و وعده قرآن تحقق می یابد. پدر و مادرم معذرت می خواهم از اینکه در طول این دوران زندگی پر از فراز و نشیب فرزند خوبی نبودم و خانواده و عزیزان گرامی ام شما را سفارش می کنم که قدر این نعمت بزرگ رهبری، وجود امام را بدانید در امام ذوب شوید چنانچه او در اسلام ذوب شده است و دنیایی را به تحیر وا داشته است. خدای ناکرده حرف های او را که نور است تفسیر بهرای نکنید و خدای ناکرده مسائل جزئی دنیائی بر ما چیره نشود و ما را از خدمت به اسلام که الان واجبترین آن پر کردن جبهه است خالی گذرایم. بر سر نزار شهدا زیاد بروید چون آنها از شما انتظار دارند و هر وقت بر سر مزار شهدا می روید بجای من نیز فاتحه بخوانید از تمام کسانی که مرا می شناسند و حقی بر گردن من دارند اگر مادی است از پدرم دریافت نمائید و اگر نیست مرا ببخشید و من هم آنهایی را که در این مدت زندگی دلم را درد آورده اند و حرف هایی که ناحق بر من زدند من آنها را می بخشم که شاید خداوند همه ما را ببخشد.
منطقه عملیاتی خرمشهر
فرزندتان صادق کامکار 2/10/65
((پایان))
شهدای عزیز ما نور انقلاب ما هستند
در ایام جنگ شهید صادق کامکار برای چند روزی به مرخصی آمده بود . بر حسب اتفاق با یکی از دبیران زمان تحصیل بر خورد می کند. پس از صحبتهای روز مره،از جنگ و پیرامون مسایل آن صحبت نمودند. دبیرش از او سوال میکند: شما رزمندگان که اینقدر پایبند جنگ و بیشتر اوقات در جبهه ها هستید اگر امام خمینی فرمان توفق جنگ صادر نماید شما چه کار می کنید ؟ شهید بلافاصله جواب می دهد:امام و حرفهای امام نور هست. امام اسطوره تقوی و ایمان به خدا ،مرد پر خروش و با دیانت و سیاست ، مرد خاموش نشدنی و فراموش نشدنی در دلها می باشد . مراد،رهبر و عشق همه رزمندگان می باشد . همه ما اطاعت محض و بی چون و چرا از او می کنیم . نه از او پیشی می گیریم . نه هرگز او را تنها می گذاریم .
شهید صادق کامکار بیساری از یاران و دستان نزدیک همچون شهید فروتن که سالها با هم دوست صمیمی و علاقه بسیاری نسبت به هم داشتند با وجود آنکه در عملیات کربلای 2، جسد این عزیزان در آنجا جا ماند و بار ها در بعضی از مجالس و دور هم نشینی های برادران رزمنده که صحبت از آن شهدا پیش می آمد ایشان شاید در این مجالس با وجود، در سوگ دوستان می گریست ، ولی بارها بعد از گریه کردن این کلام را بر زبان جاری می کرد، این بود که بزودی نوبت ما خواهد شد. و ما به وصال آن می رسی. و این نشان دهنده روح والا و مطمئن او به سوی شهادت و رسیدن به معشوق بود .
کل برادران لشکر و گردان در جنوب و منطقه شوشتر بودند که به دستور فرماندهی کل، مبنی بر آموزش های نظامی و فشرده در یکی از شب های آموزش که ایشان به عنوان فرمانده دسته نیروها را آموزش می دادند تیری به پایش اصابت کرد که بلافاصله به بیمارستان منتقل می شود و در بیمارستان از پایش عکس برداری می شود و پایشان را گچ می گیرند ولی ظرف چند روز با وجود اینکه پزشک به ایشان مرخصی داده بود خود را به اردوگاه رساند و به مقر گردان حمزه بازگشت. که چنین عملی مورد اعتراض دوستان واقع شد ولی تمام جواب ایشان به برادران این بود که عملیات نزدیک و من هم تا حال به منظور شرکت در عملیات ماندم و حتما در این عملیات شرکت می کنم و باز بعد از چند روز که نیروها به منظور عملیات به طرف شهر خرمشهر رفتند یک روز برادر مهدی خوش سیرت (فرمانده گردان حمزه) برادر فوق را دیده و از ایشان سوال می کنند که آیا قدرت شرکت در عملیات را دارد یا نه. برادر کامکار بدون آنکه جواب بدهد اسلحه ای را بر می دارد و با مقدار 200 متر می دود تا بدینوسیله جواب مثبتی به او بدهد و در عملیات کربلای 5 با وجود اینکه پایش بخوبی مداوا نشده بود در این عملیات شرکت کرد و تا آخر عملیات ایستاد.
شهید صادق کامکار در عملیات نصر 4 هنگام رفتن به طرف خط که همه همراه با همرزمان و دوستان خود بود مورد اصابت خمپاره ای قرار می گیرد و از ناحیه فک و صورت بشدت مجروح می شود با وجود اینکه بعد از مرخص شدن از بیمارستان حتی قدرت هیچگونه حرف زدن را نداشت ولی قبل از عملیات نصر 8 بارها به برادران همرزمش این تذکر را می داد که در صورت نزدیک شدن عملیات به او اطلاع دهند تا او نیز بتواند شرکت نماید و بارها چنین چیزی مورد اعتراض براردان واقع می شد ولی او با بیانی شیرین و قلبی مطمئن با تمام اعتراضات برادران جواب می داد و آنها را قانع می کرد بارها این کلام را بر زبان جاری می کرد که امروز فرزند فاطمه، خمینی بت شکن تنهاست و ما این را وظیفه خود می دانیم که در هر طریقی در رکاب فرزند برومند فاطمه بجنگیم تا به شهادت برسیم بعد از عملیات والفجر 8 که ایشان به علت بستری در بیمارستان و عمل های پی در پی و برای جا انداختن فک ایشان نتوانستند در عملیات شرکت کنند ولی بعد از عملیات در یکی از جلساتی که برادران و دوستانش نشسته بودند و همگی در مورد عملیات و جا ماندن شهدای بزرگواری همچون شهید املاکی، شهید اصغری خواه، شعید حبیبی پور،شهید مصطفوی،و شهدای دیگر باهم بحث می کردند و این بحث ما گاهی به جاهای باریک کشیده می شد، شهید صادق کامکار با صدای بلند یکباره این کلام را بر زبان آورد که اگر خیانتی در مورد این شعدا می شود و مورد تهمت دیگران قرا گرفته باشند، مگر ما به چنین چیزی اطمینان نداریم که فردای قیامت و روز محشر نزدیک است همه ما باید در آن روز جواب پس بدهی، پس چه بحثی است که در پیش گرفته اید بروید فکری به حال عاقبت خود بکنید که شهدا ز نعمات خداوند بهرمندند و اما لحظاتی قبل از عملیات :آخر یعنی عملیات زید عملیاتی که روح بلند صادق به ملکوت اعلا پیوست و همجوار با شهدا شد را هیچگونه و به هیچ طور نتوان وصف کرد که واقعا زبان قاصر است و قلم را یارای توصیف و دفاتر را جایی برای ثبت کردن نیست آن موقعی که در جلسه توجیح نقشه در فرماندهی گردان نشسته بودند همه برادران حاضر در جلسه شهادت می دهند که خالات این برادر با حالات قبلی او خیلی فرق کرده بود و هنگامی که دستورمی دهند که حرکت کند و آماده باش باشند با قلبی و ضمیری مطمئن در کنار اروند رود در آن غروب غمناک و به آرامی قدم می زد و از برادران می خواست که غسل شهادت کنند و بعد از غسل گوشه ای را تنها پیدا نمود و وصایای آخرش را در دفترچه کوچک خود ذکر نمود غروب آ« روز بر خلاف روزهای پیش خودش به امامت برادران مستقر در گردان ایستاد و نماز مغرب و عشا را بجا آورد و بعد از نماز در حالی که همه برادران عجله برای رفتن به طرف جلو را داشتند ولی ایشان به آرامی و با اطمینان خاص سجده آخر را کههمان سجده وصال او با خداوند بود را بجا آورد و به جمع نیروها پیوست. و اما آن هنگامی که از خاک کویر نیروهای خودی به طرف دشمن حرکت می کرد خنده و شادی بر لب هایش نقش بسته بود و با خوشحالی بدون وصفی بطرف قتلگاه حرکت کرد و درساعات اولیه صبح در حالی که به معشو ق خود پیوست و این همان چیزی بود که روز قبل از عملیات به چند تن از برادران و دوستان نزدیکش فرمود که فردا روز مبادا است و همان فردا روزی بود که بالاخر به آرزویش رسید.
جـــــزئیــــات شـــــهادت
تـاریخ شـهادت :
1367/05/05
مـحل شـهادت :
شلمچه
عـملیـات :
بیت المقدس 7
نـحوه شـهادت :
اصابت ترکش
مــــحل مـــــزار :
درصورتی که تصویر، اطلاعات و یا خاطره ای مرتبط با شهید در اختیار دارید با ما به اشتراک بگذارید